سیزیف

سیزیف Sisyphe به خاطر مجازاتش در جهان زیرین بیش از آنچه در زندگیش انجام داده مشهورست. او نیرنگ بازترین و نادرست ترین افراد بشر به شمار می رود. هومر او را عاقل ترین و محتاط ترین انسان می داند. سیزیف پسر Eoleus و از دودمان دوکالیون بود. برخی او را پسر آیولوس پادشاه تسالی و انارته می دانند. مروپه همسر اوست. سیزیف بنیانگذار و پادشاه کورینت بود که آن موقع افیرا Ephyra نام داشت. همچنین او جانشین کورینتوس Corinthos و انتقام گیرنده ی او بود. گفته می شود هنگامی که مِدِه Medee مجبور شد شهر را با شتاب ترک کند، اختیار شهر را به سیزیف داد. او را رواج دهنده بازی های ایسمی Isthmian Games می دانند و گفته می شود او مسابقات Isthmiques را ابداع کرد و باور دارند این تشریفات را به احترام درگذشت برادرزاده ی خود Melicerte انجام داد. بازیهای ایسمی از نظر اهمیت همپایه ی بازیهای المپیک بودند و هر دو سال یکبار برگزار می شدند. سیزیف را پادشاهی ستمگر و فریبکار نامیده اند که از خشونت و کارهای ستمگرانه اش برای سلطه ی بیشتر خود در قلمرو پادشاهی اش استفاده می کرد. سرگذشت او رخدادهای بسیاری دارد که هر یک از آنها شرح یکی از نیرنگ های اوست.

همسران و پسران سیزیف

سیزیف دو همسر و از هرکدام یک پسر داشت. یکی از همسران او مروپه Merope یکی از پلیادها Pleiades است. فقط اوست که بین خواهرانش به ازدواج یکی از فرزندان انسان درآمده است. پلیادها هفت خواهر و دختران اطلس و پلیونه Pleione بودند که به مقام خدایی رسیده و صورت فلکی پروین را که هفت ستاره بود، تشکیل دادند. از آنجا که مروپه تنها دختری از میان آنها بود که با یک غیر جاوید (انسان) ازدواج کرد، سرانجام به ستاره ای تبدیل شد که روشنایی کمتری از شش ستاره ی دیگر داشت. مروپه و سیزیف پسری به دنیا آوردند که نامش را گلوکوس گذاشتند.

همسر دیگر سیزیف دختراوتولیکوس Autolycus بود. گفته می شود اوتولیکوس گله های سیزیف را ربود. در روایتی اینطور گفته شده که اتولیکوس گله ای دزدیده و پشم گله را رنگ زد سیزیف نیرنگ باز اوتولیکوس را گول میزند و با نشان دار کردن سم حیوانات با نام خود، گله را از آنِ خود می کند. این روایت مانند روایت یکی از دزدی های هرمس پدر اتولیکوس و یادآور ابداع داغگذاریست (مردمان کورینت حیوانات خود را با حروف نشان دار داغ می زدند). از قضا همان روز مقدمات عروسی آنتیکله Antichlee دختر اوتولیکوس با لائرته Laerte آماده می شد. شب عروسی سیزیف خود را به دختر رساند و او را صاحب پسری کرد که همان اولیس یا اودیسئوس Odysseus بود. برخی می گویند اوتولیکوس به میل خود و با رغبت تمام دخترش را به سیزیف داد، چون میخواست از او پسری زیرک و نیرنگ باز و حیله گر داشته باشد.

سیزیف پس از مشهور شدن با دو قهرمان دارای شخصیت ها مشابه، یعنی اتولیکوس و اودیسئوس پیوند می یابد. اتولیکوس (پسر هرمس) و مهارت او در دزدی و غافلگیر نشدن روایت داستانهای بسیارست و اودیسئوس در روایتی فرزند سیزیف از دختر اتولیکوس بود. یکی از دزدی های اتولیکوس دزدیدن کلاهخود آمینتورAmyntor شهریار اورمی نیون بود. این کلاهخود از دندان گراز ساخته شده بود و کلاهخودی بود که همانند آن در حفاری های اشلیمان Schlimann از گورهای میسن به دست آمد. بنابراین شاید بتوان گفت اتولیکوس دزد آرامگاه بود.

سیزیف و قهر زئوس

هنگامیکه زئوس، اژینه Egine دختر آزوپوس Asopos را ربود و او را از فیلونته Philonte به اُئنون Oenone میبرد، ناچار شد از کورینت بگذرد. سیزیف، زئوس و اژینه را دید. سپس آزوپوس در جستجوی دخترش نزد سیزیف رفت. سیزیف گفت اگر آزوپوس چشمه ای در ارک شهر جاری کند او هم می گوید چه کسی دخترش را ربوده است. آزوپوس پیشنهاد او را پذیرفت و چشمه ای در ارک شهر جاری کرد. در برابر سیزیف هم به او گفت دخترش را زئوس ربوده است. برای همین مورد خشم و قهر زئوس قرارگرفت.

گفته می شود زئوس بی درنگ آذرخشی زد و برای عذاب دادن سیزیف در آن دنیا او را واداشت تا تخته سنگ بزرگی را در دامنه ای مدام از پایین به بالا بغلطاند. پس از آنکه سیزیف با رنج فراوان تخته سنگ را به قله میرساند، به خاطر سنگینی، تخته سنگ رها می شد و دوباره به پایین دامنه فرو می افتاد. او ناچار شده بود کار خود را هر روز تکرار کند. در کتاب ادیسه هم به این مجازات اشاره شده است.

روایت دیگر از مجازات سیزیف

در روایتی دیگر گفته می شود، پس از آنکه سیزیف به آزوپوس گفت که زئوس دخترش را ربوده، زئوس خدای مرگ، تاناتوس Thanatos را مأمور هلاک سیزیف کرد. سیزیف به جای آنکه تسلیم شود، او را غافلگیر کرد و به زنجیر بست بطوریکه تا زمان طولانی هیچکس نمی مرد و این برای آرس (خدای جنگ) خوشایند نبود چرا که دیگر نمی توانست در جنگها دشمنانش را به مرگ دچار کند. پس آرس خشمگین شد و توانست تاناتوس را نجات دهد. برخی می گویند از آنجا که تاناتوس در بند بود و دیگر کسی نمی مرد، زئوس ناچار شد دخالت کند و سیزیف را واداشت تا اینکه تاناتوس را برای انجام وظیفه ی خود آزاد کند. نخستین قربانی او، پس از آزادی، سیزیف بود. ولی سیزیف پیش از آنکه به سرنوشت تن دردهد پنهانی به همسر خود گفت که پس از مرگم مراسم سوگواری (آیین قربانی) بر پا نکن.

هنگامی که سیزیف قربانی شد و به اقامتگاه ارواح (جهان زیرین) رسید، هادس از او پرسید چرا طبق رسوم معمول وارد آن دنیا نشده تا در کرانه رود استیکس رها شود! سیزیف از بی اعتنایی همسر خود نسبت به آیین قربانی شکایت کرد و از هادس خواست که اجازه دهد تا به زمین برگردد و همسر خود را تنبیه کرده و به راه راست راهنمایی اش کند. هادس پذیرفت ولی همین که سیزیف به کورینت رسید از بازگشت به آن دنیا سرباز زد و مدتها در دنیای زندگان (زنده) ماند. سرانجام هنگامیکه مرد، خدایان جهان زیرین برای پیشگیری از فرار دوباره ی او کاری به عهده اش گذاشتند که فرصتی برای فرار او باقی نگذاشت. بنابراین خدایان در برابر گستاخی های سیزیف او را واداشتند که تخته سنگ بزرگی را از تپه ای با شیب تند بالا ببرد. زئوس زیرکی خود را در طلسم کردن صخره نشان داد و کاری کرد که قبل از رسیدن به قله، سنگ دوباره به پایین بغلطد و به این روش سیزیف را به تلاشی بی نتیجه و بی پایان با یک ناکامی ابدی سپرد.

روایت هیژن از مجازات سیزیف

در زندگینامه سیزیف روایت دیگری برای تعیین مجازات سیزیف گفته شده که شوربختانه این روایت که در یکی از یادداشتهای ناقص هیژن Hygin آمده، خلاصه کوتاه شده ای از چند تراژدیست که هیچیک از آنها امروز در دست نیست. چنانکه هیژن می گوید سیزیف از برادر خود سالمونئه Salmonee نفرت داشت، بنابراین از پیشگوی معبد آپولون پرسید چگونه باید دشمن خود یعنی برادرش را از میان بردارد، طوریکه از تحمل شکنجه و عواقب این کار دور بماند. به سیزیف پاسخ رسید که اگر دختر برادر خود تیرو Tyro را صاحب فرزندی کند، آنها انتقام وی را خواهند گرفت. بنابراین سیزیف با تیرو درآمیخت و تیرو دو فرزند به دنیا آورد. تیرو که از پیشگویی آگاهی پیدا کرده بود دو فرزند خود را در کودکی کشت. شوربختانه نمیدانیم سیزیف پس از کشته شدن این دو فرزند چه حیله ای اندیشید؛ چون قسمتی از داستان از بین رفته است. پس از آن داستان غلطاندن سنگ، در اقامتگاه ارواح به خاطر گناهی که سیزیف کرده بود، آمده است.

سیزیف از نگاه آلبر کامو

افسانه سیزیف تصویری قدرتمند از بیهودگی ست. پاسخ کامو اینست که فقط تشخیص شفاف پوچ بودن وجود ما را از اعتقاد به زندگی دیگر، نجات می دهد و به ما اجازه می دهد برای یک دم، برای یک زیبایی و برای یک لذت زندگی کنیم. آلبرکامو می گوید خدایان خردمند بودند زیرا فهمیدند انجام یک کار بیهوده برای ابد مجازات دردناکی ست.

کامو سیزیف را بعنوان یک کهن الگوی قهرمان پوچ معرفی می کند هم بخاطر رفتارهایش روی زمین و هم بخاطر مجازاتش زیر زمین. کامو می گوید سیزیف همانقدر با هوی و هوس خود زندگی می کرد که با عذاب و شکنجه خود. او (سیزیف) برای خدایان اهانت، نفرت از مرگ و علاقه به زندگی را به نمایش می گذارد. مجازات او یک مبارزه ی ابدی نا امیدانه است. به ما نمی گویند چگونه سیزیف مجازات خود را در دنیای زیرین تحمل می کند این افسانه ساخته شده تا قوه ی خیال انسان را جان و توان بخشد. آنچه کامو را جذب می کند وضعیت روحی سیزیف در آن لحظه بالای تپه است که سنگ به پایین می غلطد و از بالای تپه دور و دورتر می شود. سیزیف لحظه ای خود را از زحمت رها می کند و هوشیارست و از پوچ بودن سرنوشت خود آگاهست. سرنوشت او را میتوان غم انگیز دانست زیرا او آن را درک کرده و امیدی به بهبود ندارد. با این حال شفافیتی که سیزیف به دست می آورد، او را بالاتر از سرنوشت خود قرار می دهد.

کامو می گوید آنچه مرا به سیزیف علاقمند می کند؛ لجظه ی این برگشت و این توقف است. او می گوید چهره ای که تا این اندازه نزدیک به سنگها نقش بسته، اکنون خود سنگ است؛ من او را می بینم که با گامی سنگین، ولی شمرده، به جانب شکنجه ای بی پایان، پایین می رود. این ساعتی که مانند وقفه ی استراحتی است و برگشتش به قدر سیه روزی او مسلم است، این ساعت، لحظه ی آگاهی ست. در هر یک از این لحظه ها که او قله ها را ترک می کند واندک اندک به سوی مغازه ی خدایان فرو می رود، بر سرنوشت خود برتری دارد. او نیرومندتر از تخته سنگش است.

آلبر کامو می گوید: خدایان سیزیف را واداشتند تا بدون لحظه ای درنگ صخره ای را بالای کوه ببرد، و این صخره با نیروی وزن خود به پایین بغلطد. آنها به اتکای نوعی خرد به این نتیجه رسیده بودند که هیچ مجازاتی هولناک تر از کار بیهوده نیست… باز هم سیزیف را در حالی که به سمت صخره اش بازمی گردد به تصور می آورم، و این عبارت را که «در آغاز اندوه بود».

آلبر کامو می گوید: هنگامی که تصویرهای زمین بیش از اندازه به خاطره می چسبند، و شادمانی بر خواستِ خود پای می فشارد، مالیخولیا در دلِ انسان جوانه می زند. این پیروزی صخره است، این خود صخره است. اما اندوه بی مرز، گران بارتر از آنست که بتوان آن را به دوش کشید.

آلبر کامو می گوید: سیزیف وفاداری بزرگتری را به ما یاد می دهد و آن نفی خدایان و به دوش کشیدن صخره هاست و نتیجه می گیرد همه چیز خوبست. بنابراین کائنات بدون اینکه اربابی داشته باشد برای کامو نه سترون است و نه پوچ. هر اتم آن سنگ، هر پوسته ی معدنی آن کوهِ آکنده از شب، برای خود دنیایی را تشکیل می دهد. صرف مبارزه برای رسیدن به بلندیها کافیست تا قلب یک انسان را سرشار کند. از دید کامو باید سیزیف را خوشبخت دانست.

کامو میگوید سیزیف حتی می تواند با هوشیاری به وظیفه ی خود نزدیک شود. لحظه های غم و اندوه یا مالیخولیا هنگامی روی می دهد که او به دنیایی که پشت سر گذاشته نگاه می کند. یا وقتی که آروز می کند آروزی خوشبختی کند. وقتی سیزیف سرنوشت خود را می پذیرد، غم و اندوه ومالیخولیا از بین می رود. کامو می گوید تأیید خرد کردن حقایق مانند ابدیت و بی فایده بودن سرنوشت کافیست تا آنها را کمتر خرد کند. او به ادیپ اشاره می کند که با تحمل این همه رنج به این نتیجه می رسد که همه چیز خوبست.

تطبیق سیزیف و اودیپوس

آلبر کامو می گوید خوشبختی و پوچ بودن رابطه تنگاتنگی دارند. هر دوی آنها نشان می دهند که دنیای ما و سرنوشت ما از آن ماست ، هیچ امیدی وجود ندارد و زندگی ما کاملاً همان چیزی است که ما از آن می سازیم. سیزیف هنگام پایین آمدن از کوه ، کاملاً از سرنوشت خود آگاه است. کامو در پایان می گوید: “باید سیزیف را خوشحال تصور کرد”. او همچنین به اودیپوس اشاره می کند که با تحمل این همه رنچ به این نتیچه می رسد که “همه چیز خوبست”.

کامو می گوید این قهرمان پوچ (سیزیف)، زندگی را یک مبارزه دائمی و بدون امید می داند. هر گونه تلاش برای انکار یا جلوگیری از مبارزه و ناامیدی که زندگی ما را تعریف می کند، تلاشی برای فرار از این تضاد پوچ است. تنها خواسته کامو به انسان پوچ اینست که او با آگاهی کامل نسبت به پوچ بودنِ موقعیت خود، زندگی کند. در حالی که سیزیف سنگ خود را به کوه بالا می کشد ، چیزی جز زحمت و مبارزه برای او وجود ندارد. اما در آن لحظاتی که سیزیف فارغ از بار، خود از کوه پایین می آید ، آگاه است. او می داند که برای همیشه مبارزه خواهد کرد و می داند که این مبارزه او را به جایی نمی رساند. این آگاهی دقیقاً همان آگاهی است که یک انسان پوچ در این زندگی دارد. تا زمانی که سیزیف آگاه باشد ، سرنوشت او هیچ تفاوتی ندارد و از وضعیت زندگی ما بدتر نیست.

ما نسبت به سرنوشت سیزیف با وحشت واکنش نشان می دهیم زیرا بیهودگی و ناامیدی آن را می بینیم. کامو می گوید: اگر ما همچنان به امید خود ادامه دهیم، اگر سرنوشت دیگری داشته باشیم که ارزش هدف گذاری را دارد، این سرنوشت وحشتناک است. سرنوشت ما فقط وقتی وحشتناک به نظر می رسد که آن را در مقابل چیزی قرار دهیم که ترجیح داده شود. اگر بپذیریم که هیچ جایگزین برتری وجود ندارد ، پس می توانیم سرنوشت خود را بدون وحشت بپذیریم. کامو می گوید فقط در این صورت است که می توانیم زندگی را کاملاً قدر بدانیم، زیرا آن را بدون هیچ گونه قید و شرطی می پذیریم. بنابراین، سیزیف دقیقاً سرنوشت خود را می پذیرد. مجازات او فقط وحشتناک است در صورتی که بتواند برای چیز بهتری امید داشته باشد یا رویای خود را ببیند. اگر او امیدوار نباشد، خدایان چیزی ندارند که او را مجازات کنند.

نظریه تراژدی موضوعی گسترده و پیچیده است که فراتر از محدوده این تفسیر است ، اما ممکن است بحث مختصری در مورد زاویه کامو در مورد تراژدی ارزشمند باشد. کامو به ما می گوید لحظه ای که سیزیف از سرنوشت خود آگاه شد، سرنوشت او غم انگیز می شود. او همچنین با توجه دادن به تراژدی ادیپ، آنجا که وقتی آگاه می شود که پدرش را کشته و با مادرش ازدواج کرده است به شخصیتی تراژیک تبدیل می شود؛ می گوید سیزیف و ادیپ در نهایت خوشحال هستند ، و “نتیجه می گیرند همه چیز خوب است”.

به نظر می رسد کامو فاجعه ای بدبینانه ندارد. برعکس، این نشان دهنده بزرگترین پیروزی است که ما به عنوان یک انسان قادر به انجام آن هستیم. تا زمانی که سیزیف و ادیپ به امید خود و فریب خود ادامه دهند، قهرمان نیستند. با شناخت غم انگیزبودن سرنوشت، تصدیق کامل سرنوشت و محدودیت های ما به سراغ ما می آیند، و با این تصدیق، پذیرش این که چه کسی هستیم و چه توانایی هایی را داریم. سرنوشت غم انگیز در مقابل امید به چیز دیگر، فقط وحشتناک به نظر می رسد. سیزیف و ادیپ با پذیرش سرنوشت خود امید را رها کرده اند. بنابراین سرنوشت آنها برای آنها وحشتناک به نظر نمی رسد. برعکس، آنها سرانجام تنها خوشبختی واقعی را یافته اند.

اگر جهش به سوی امید یا ایمان بیانگر تلاشی برای فرار از واقعیت سرنوشت ما باشد، و اگر خوشبختی تنها از طریق چنین جهشی امکان پذیر باشد، در این صورت خوشبختی اساساً فرار خواهد بود. زندگی، خود ذاتاً ناخوشایند خواهد بود و خوشبختی ساختگی ناشی از انکار خواهد بود. اگر می خواهیم به شادی واقعی اعتقاد داشته باشیم، باید سیزیف را خوشحال تصور کنیم. از آنجا که کامو اساساً به این ایده معتقد است که تجربه فردی انسان تنها چیزی است که واقعی است، اگر او بخواهد نشان دهد که واقعی بودن خوشبختی است، باید نشان دهد که انسانهای واقعی می توانند بر اساس تجربیات خود خوشحال باشند، نه بر اساس انکار تجربه آنها. اگر خوشبختی واقعی است، باید بتوانیم خوشبختی را بدون اتکا به امید، ایمان یا هر چیز دیگری که فراتر از تجربه فوری است، پیدا کنیم. افسانه سیزیف اساساً تلاشی دقیق برای نشان دادن امکان پذیر بودن این امر است و با فرض آغازین خود نتیجه گیری می کند: اگر سعادت واقعی امکان پذیر باشد، سیزیف باید خوشحال باشد.

افسانه سیزیف آلبرکامو

آلبرکامو در کتاب خود با عنوان افسانه سیزیف، اسطوره یونانی سیزیف را نماد انجام و تکرار کارهای بیهوده ای می داند که به انسان تحمیل می شود. او از بیهودگی رنج میبرد و انجام دادن کارهای تکراری برایش ملال آورست. او برای نشان دادن این رنج، سنگ را انتخاب می کند. اما سنگی که کامو به دوش سیزیف می گذارد با بار مجازاتی که سیزیف از خدایان دریافت کرده، یکسان نیست. در افسانه سیزیف کامو، خدایان و اساطیر، ابزاری می شوند تا کامو سنگ را بعنوان نشانه ی خود ساخته (خرد خودبافتی) تبدیل کند. این یعنی گذار از آشنایی نمایه ها ( سنگ بعنوان نماد عذابی که خدایان آن را انتخاب کرده اند) به سنگ در مقام نشانه. چراکه کامو در این اثر فقط به حالت ناب ذهنیتی رنجور پرداخته است. در این کنکاش او به هیچ آیین، باور و متافیزیک نپرداخته و فقط به بررسی در اندازه توانایی بسنده کرده است. توانایی در رساندن سنگ به بالای کوه. سنگی که لابه لای آن احساس پوچی و شوریده دلی نهفته است.

اگزیستانسیالیسم یا فلسفه ی اصالت وجود یکی از مهمترین مکتب های فلسفی و ادبی جهان امروزست که در آن گفته می شود زندگی بی معناست، مگر آنکه انسان خود به معنا بدهد. به این معنی که این خود انسانست که انتخاب می کند به زندگی معنا و ماهیت بدهد یا نه. ژان پل سارتر اندیشمند اگزیستانسیال می گوید ما محکوم به آزادی هستیم و انتخابی نداریم جز اینکه انتخاب کنیم و البته بار مسئولیت انتخابمان را به دوش بکشیم. اگزیستانسیالیسم را نباید با پوچ گرایی و نهیلیسم اشتباه گرفت زیرا پوچ گرایی زندگی را بی معنا می داند ولی اگزیستانسیالیسم می گوید انسان خودش باید هدف و معنای زندگی را بسازد. آلبرکامو، سارتر، نیچه، کافکا و… در آثار خود به این موضوع پرداخته اند. در این میان آلبرکامو گزارشی کاملا متفاوت از فلسفه و سیاست اگزیستانسیالیسم با سارتر می دهد. بارزترین این تفاوت، برداشت او از پوچ است. پوچی سارتر قبل از فعالیت هوشیاری به جهان تعلق دارد. ایده کامو درباره پوچی به کیر گیگارد و نیچه نزدیکتراست. در افسانه سیزیف آلبرکامو پوچ با درک این واقعیت است که جهان عقلانی نیست. در این مرحله از تلاش انسان، رو در روی بی منطقی می ایستد. او در درون خود اشتیاق به خوشبختی، و دلیل را احساس می کند. پوچ ناشی از این تقابل بین نیاز انسان و سکوت بی دلیل جهان است.

افسانه سیزیف از نگاه دیگران

برخی سیزیف را لوح خورشیدی می داند که هر روز از شرق برمی خیزد و در مغرب فرو می رود. برخی او را امواج دریا می دانند که می آید و می رود. در سده ی یکم پیش از میلاد لوکرتیوس فیلسوف اپیکوری، اسطوره سیزیف را نشانگر سیاستمدارانی دانست که پیوسته در انتخابات شکست می خورند.

سورن کیرگیگارد اسطوره سیزیف را در واقع نمایانگر علاقه مفرط یک شخص به چیزی خاص می داند. « مضحک است اگر کسی با اختلال ذهنی، تکه ای از گرانیت را با خود حمل کند و بپندارد که آن پول است، یا اینکه دون خوان ۱۰۰۳ معشوقه داشته باشد، زیرا اعداد بیانگر غیر واقعی بودن داستان هستند».

فردریش ولکر افسانه سیزیف را نمادی از جستجوی بیهوده انسان در پی علم می داند؛ و سالمون ریناخ می گوید تنبیه سیزیف برای آنست که او ساختمانی بزرگ ساخت و با گستاخی خود را بالاتر از خدایان دانست.

ساموئل بکت نویسنده آلمانی در برابر تکرار و ملال پوچی سیزیف، راه حل استهزا را پیشنهاد می کند. او می گوید به نظرم حتی سیزیف ناچار نبود درست در مکان های از پیش تعیین شده خودش را بخاراند، یا بنالد، یا به رسم امروز، شادمانی کند. حتی درباره ی مسیر دقیقی که او می پیماید هم زیاد سخت گیری نکند به شرط آنکه به موقع و بدون رخداد پیش بینی نشده ای به مقصد اصلی برسد. شاید هم هر بار فکر می کند نخستین باریست که به قله ی تپه می رود. به این شکل همیشه امید زنده می ماند، حتی اگر شده امید دوزخی.

بکت راه حلی نشان نمی دهد. او تلاش می کند این تکرار را استهزا کند. اگر سیزیف هنگام هل دادن سنگ خودش را بخاراند چه می شود؟ پس بیرون از دنیای واقعیات، سیزیف نه می خارد و نه می نالد و نه حتی نیازی به شادی کردن دارد. سیزیفِ بکت از قلب و ذهن خود جداست. او در حال حرکت بد نیست. بدون اینکه از ذهن دستور خاراندن بگیرد. بکت بدبینی ترسناک خود را با طنزی عجیب در برابر ما می گذارد.

سیزیفِ بکت نه تنها نماد انسان مدرن نیست بلکه اصلا خود انسان مدرن است، گرفتار در عذابی تمام نشدنی. پس ریشخندش می کنیم. ما این زندگی را مسخره می کنیم و سرانجام بکت سیزیف را راضی می داند؛ زیرا او گرفتار در چرخه ی عذاب و ملال جهان دورست. او فقط به رساندن سنگ به قله می اندیشد. هر چه می خواهد بشود، بشود؛ سنگ باید به قله برسد و دوباره و دوباره.

منبع:

  • اساطیر یونان، جان پین سنت
  • فرهنگ اساطیر ایران و رم، پیر گریمال، ترجمه دکتر احمد بهمنش
  • افسانه سیزیف، آلبرکامو، ترجمه علی صدوقی و محمدعلی سپانلو
  • britannica.com
  • www2.hawaii.edu
  • sparknotes.com

فرزانه کاوه، کارشناس زبان و ادبیات فارسی، فارغ التحصیل سال 1370 هستم. افتخار شاگردی استادان بنام این رشته از شمار نوشین روانان سادات ناصری، محمود عبادیان، دانش پژوه و نیز جناب دکتر سعید حمیدیان و دکتر جلال الدین کزازی را دارم. در پی مطالعات پرشمار در زمینه ادبیات حماسی و اسطوره در روزهای پایانی سال 1398 تصمیم به راه اندازی وبسایت سپندارمذ گرفتم. در این وبسایت به بیان و تحلیل داستانهای حماسی و اسطوره ای از ایران و دیگر فرهنگها، شناخت اسطوره و نمادهای اساطیری، تاریخ و اسطوره می پردازم.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.