رؤیا و اسطوره

اگر شما هم به سوژه اسطوره یا داستانهای اساطیری و از این دست چیزها علاقه دارید، شاید این تعریف را در باره اسطوره شنیده باشید که: “خواب رؤیای فردی و اسطوره رؤیای جمعی است.” برای درک بهتر این جملۀ کلیشه شده سری زدم به کتاب “مرد هزارچهره” از جوزف کمپل .

همۀ ما میدانیم زیر خانۀ نسبتا منظم و مرتبی که خودآگاهش مینامیم راهی بسوی غارهای ناشناخته وجود دارد که همان ناخودآگاه ماست. همه توهمات ، موجودات عجیب و غریب و وحشت آور و یا تصویرهای گمراه کننده ای که در خواب یا بیداری یا هنگام جنون به ذهن ارسال میشود ؛ برآمده از ناخودآگاه ماست. در این غارهای ناشناخته نیروهای روانی ناسازی هستند که معمولا به آنها فکر نمیکنیم و جرأت نداریم آنها را جزئی از زندگیمان بدانیم. ممکن است این نیروها ناشناخته بمانند یا ممکن است با کلامی اتفاقی ، عطر یک چشم انداز، طعم یک فنجان چای و یا نگاهی گذرا، چشمۀ جادویی درون را بیدار کند؛ آنگاه این پیام آوران خطرآفرین راهی به مغز پیدا میکنند.

این پیام آوران خطر آفرینند چون امنیتی را که ما برای خود و خانواده مان ساخته ایم تهدید میکنند. اما در عین حال به طرز شریرانه ای جذاب هم هستند؛ چراکه کلیددار قلمرو ماجراهای ترسناک و جذابند و این ماجرا جویی چیزی نیست مگر کشف خویشتن خویش. این ماجراها ما و جهانی را که در آن زندگی میکنیم به نابودی میکشندو پس از آن به بازسازی زندگی ای انسانی تر، پاک تر، شجاعانه تر و وسیع تر می پردازند. این جادو متعلق است به سیاحان شبانه ای که از قلمرو اسطوره ها می آیند و ما آنها را درون خود حمل میکنیم. قلمرو اسطوره وقتی در حریم شخصی ما قرار میگیرد رؤیای شخصی ما را میسازد و وقتی در طیف وسیع تر اجتماعی قرار میگیرد رؤیای جمعی را میسازد.

پروفسور توئین بی از کلمه های ” وارستگی ” و ” دگرگونی ” برای توصیف بحرانی استفاده میکند که از خلال آن میتوان به ابعاد بالاتر روحی رسید و خلقت را از نو به کار واداشت.

وارستگی همانطور که پیداست یعنی تأکید بر دنیای درون یه جای دنیای بیرون. یعنی کناره گیری از ناامیدیهای سرزمین های سترون وحرکت بسوی آرامش قلمرو جاودان درون. علم روانشناسی میگوید این قلمرو دقیقا ناخودآگاه کودکانۀ ماست. اینجا قلمروی است که هنگام خواب به آن قدم میگذاریم . آن را تا ابد درون خود حمل میکنیم. هر دو گروه غولهای آدمخوار و امدادرسانان غیبی دوران بچگی در آن قلمرو ساکنند. تمام جادوی کودکی و از همه مهمتر تمام توان بالقوه زندگی که هرگز نتوانسته ایم رامش کنیم و با ادراک بزرگسالانه آن را بفهمیم، در واقع آن قسمت دیگر وجود ما در این قلمرو جا دارد. در این قلمرو هم هیولاهای نابودگر و ستیزنده سراغ ما می آیند و هم ناجی هایی که مارا از یک مهلکه و خطر مرگ – در عالم رؤیا _ نجات میدهند. ولی نکته اینجاست که نباید این جاودانان رؤیایی را با شکلهای سمبلیک شخصی که در کایوسها و شوریدگی های فرد مضطرب ظاهر میشود یکی دانست.

رؤیا اسطوره شخصی است و اسطوره، رؤیایی تهی از فردیت.هم اسطوره و هم رؤیا در دینامیک روان به گونه ای سمبلیک عنل میکنند؛ ولی در رؤیا شکل های اسطوره ای به علت رنج های فردی شخص رؤیا بین از اصل خود منحرف میشود در خالیکه در اسطوره ها مشکلات و مسائلی مطرح میشود که در مورد تمام افراد بشر صدق میکند. اگر فقط بخشی از این تمامیت گمشده از غارهای تاریک به روشنایی روز برسند ؛ آنگاه رشد و گسترش نیروهایمان را بطرز معجزه آسایی تجربه کرده و تجدید حیات را به روشنی حس میکنیم. وقتی با نیروی شگفت بازیابی شده به زندگی برمیگردیم اگر بتوانیم چیزی از این تمامیت فراموش شده را نه فقط در حافظۀ خود که در حافظۀ یک نسل یا تمدن دوباره زنده کنیم، قهرمان فرهنگ زمانۀ خود خواهیم بود؛ کسی که لحظۀ تاریخی را نه تنها در منطقۀ خود که شاید در جهان رقم بزند.

و آنچه در حافظۀ یک نسل یا تمدن شکل میگیرد اسطوره را می سازد.

فرزانه کاوه، کارشناس زبان و ادبیات فارسی، فارغ التحصیل سال 1370 هستم. افتخار شاگردی استادان بنام این رشته از شمار نوشین روانان سادات ناصری، محمود عبادیان، دانش پژوه و نیز جناب دکتر سعید حمیدیان و دکتر جلال الدین کزازی را دارم. در پی مطالعات پرشمار در زمینه ادبیات حماسی و اسطوره در روزهای پایانی سال 1398 تصمیم به راه اندازی وبسایت سپندارمذ گرفتم. در این وبسایت به بیان و تحلیل داستانهای حماسی و اسطوره ای از ایران و دیگر فرهنگها، شناخت اسطوره و نمادهای اساطیری، تاریخ و اسطوره می پردازم.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.