آیا زاگرس همان دیونیزوس است؟

آیا زاگرس همان دیونیزوس است؟

آیا زاگرس همان دیونیزوس است؟ در پاسخ به این پرسش اسطوره شناسان نظرهای مختلفی دارند. برخی زاگرس و دیونیزوس را دو ایزد جدا می دانند که با گذشت زمان یکی دانسته شده اند. آنها بر این باورند که اسطوره هایی درباره ی زاگرس وجود داشته که در آنها زاگرس، پسر هادِس (خدای جهان زیرین) و پرسفونه (دختر زئوس) بوده است. اما این اسطوره ها با گذشت زمان با اسطوره ی اُرفی ( نوعی کیش و آیین عرفانی) که در آن دیونیزوس پسر زئوس و پرسفونه است تلفیق شده و به این ترتیب دو اسطوره ی زاگرس و دیونیزوس با هم پیوند خورده است. در این نوشتار در باره ی اینکه آیا زاگرس همان دیونیزوس است؟ بیشتر می خوانید.

برخی میگویند زاگرس همان دیونیزوس است

در روایت اسطوره های کیش ارفی (ارفه ای) زاگرس به دست تیتانها کشته و خورده می شود. فقط قلبش می ماند که آتنا آن را برای زئوس می برد. در این روایت زاگرس از راه همین قلب محافظت شده، یکبار دیگر در کالبد دیونیزوس آفریده یا متولد می شود. از این رهگذر میتوان او را از اسطوره های رستاخیز دانست. شاید همین جاست که زاگرس با اسطوره ی مرگ و جهان زیرین هم پیوند می خورد. یکی دیگراز همانندی های دو اسطوره ی زاگرس و دیونیزوس آنست که در اسطوره ی زاگرس گفته می شود زاگرس به دست تیتانها تکه تکه شده و خام خورده می شود. در آیین دیونیزوس، پیروان او در حال مستی و ناهوشیاری حاصل از نوشیدن شراب زیاد جانوران را خام تکه تکه کرده و می خورند.

نام زاگرس نخستین بار در حماسه ی یونانی گمشده به نام الکمه نوئیس Alcmenois اثر آیسخولوس آمده است. در این نمایشنامه که قدمت آن به سده ی ششم پیش از میلاد برمیگردد، زاگرس همپایه ی گایا از خدایان برتر است. البته برخی می گویند زاگرس خدای برتر در جهان زیرین است. چرا که در قسمتهای بازمانده از نمایشنامه ی آیسخولوس زاگرس به هادس خدای جهان زیرین نزدیک است. همچنین در نمایشنامه ی دیگر آیسخولوس به نام سیسیفوس Sisyphus که مربوط به سده ی پنجم پیش از میلادست، زاگرس پسر هادس است. بنا براین شواهد، برخی می گویند به احتمال زیاد زاگروس یکی از ایزدان قدرتمند جهان زیرین بوده است.

برخی زاگرس را خدای جهان زیرین می دانند

برخی دیگر از اسطوره شناسان در پاسخ به این پرسش که آیا زاگرس همان دیونیزوس است؟ گفته اند: دیونیزوس پسر زئوس و پرسفونه با توطئه ی هرا و به دست تیتانها کشته شد و فقط قلبش باقی ماند که آتنا آن را به زئوس رساند و زئوس آن را در وجود سمله گذاشت (گونه ای از تناسخ، یا رستاخیز) و سپس در ران خود نگهداری کرد تا به دنیا آمد. همچنین در اسطوره ی زاگرس گفته می شود او پسر هادس و پرسفونه است که به همان ترتیب به دست تیتانها کشته و خورده می شود و قلبش باقی می ماند. این دو روایت اسطوره ای موجب شده این دو اسطوره به هم نزدیک شود یا هر دو را یکی بدانیم.

زاگرس و دیونیزوس در اساطیر

برخی اسطوره شناسان از شمار پیر گریمال در پاسخ به اینکه آیا زاگرس همان دیونیزوس است؟ می گویند زاگرس یا زاگرئوس Zagreus همان دیونیزوس است. پیر گریمال در فرهنگ اساطیر ایران و رم می نویسد “زاگرس را معمولا پسر زئوس و پرسفونه (دختر زئوس) و نخستین دیونیزوس می دانند که برای به وجود آمدنش زئوس به شکل ماری درآمد و با پرسفونه درآمیخت. چرا که هرا برای دور نگه داشتن پرسفونه از زئوس، او را در غاری پنهان کرده بود و زئوس به شکل ماری وارد غار شد و با پرسفونه در آمیخت. در این روایت زئوس نوزاد را به آپولون و Curete ها سپرد. آنها زاگرس را به جنگل های پاناس بردند. اما هرا جای کودکِ زئوس را پیدا کرد و به تیتانها دستور داد او را بدزدند. بر اساس این روایت زاگرس تغییر شکل پیدا کرد و به صورت گاوی درآمد تا بتواند از دست تیتانها فرار کند اما نتوانست. تیتانها او را گرفتند و تکه تکه اش کردند. آنها بخشی از گوشت تکه تکه شده زاگرس را خام و بخشی را پخته خوردند.

در این میان آتنا قلب کودک را که هنوز ضربان داشت نجات داد. آپولون هم توانست پاره هایی از بدن زاگرس را جمع کند و نزدیک سه پایه دلف، به خاک بسپارد. به خواست زئوس کودک دوباره جان گرفت. به این ترتیب که دیمیتر آنچه از زاگرس باقی مانده بود را جمع کرد؛ و به روایتی وسیله ای شد که قلب زاگرس در سِمِله جذب شود و از نو، نوزادی به دنیا بیاید. برخی می گویند زئوس خود، پیش از آنکه در هم آغوشی با سمله، دیونیزوس را به وجود بیاورد، قلب زاگرس را در خود جذب کرد.

زاگرس در اساطیر یونان

برخی دیگر از اسطوره شناسان در پاسخ به این پرسش که آیا زاگرس همان دیونیزوس است؟ می گویند: زاگرس یکی از خدایان اورفه بود. برای همین او را با دیونیزوس تطبیق داده اند. ولی اشیل او را زئوس زمینی خوانده و او را با هادس (خدای جهان زیرین) یکی دانسته است. جوزف کمبل در کتاب قهرمان هزار چهره به نقل از دایرة المعارف بریتانیکا می نویسد زاگرس Zagreus در اسطوره های اورفه ای فرزند خدایگون زئوس و دخترش پرسفونه است. زئوس می خواست زاگرس را وارث خود کند و قدرت بی مانند خود را به او بدهد. اما هرا، همسر زئوس از روی رشک، تیتانها را مأمور کرد به کودک حمله کنند. تیتانها هم که مخالف زئوس بودند وقتی زاگرس در حال بازی بود به او یورش برده و تکه تکه اش کردند و او را خوردند. بنابر این روایت از زاگرس فقط قلبش ماند که آتنا آن را نجات داد و نزد زئوس برد. زئوس قلب را بلعید. اما زئوس سرانجام از قلب زاگروس که بلعیده بود کودکی ساخت و در بطن سمله گذاشت که بعدها دیونایسوس (دیونیزوس) نامیده شد. جوزف کمبل نتیجه می گیرد که زاگرس و دیونایسوس یکی هستند.

در ادامه ی این روایت زئوس تیتانها را با رعد خود مجازات می کند و آنها را به شکل پودر شده روی زمین می پراکند. از بازمانده ی تیتانها انسان به وجود می آید که نیمی شر و نیمی خداگونه است. بخش شر مربوط به تیتانها و بخش خیر مربوط به زاگرس که تیتانها خورده بودند. برخی می گویند این باور که وجود خیر و شر در انسانها را با خورده شدن زاگرس توسط تیتانها و سپس مجازات تیتانها پیوند می دهد؛ تحت تأثیر باورهای آیین مسیحیت بازگویی شده است.

جیمز جرج فریزر نیز در کتاب شاخه ی زرین به نقل از نانوسِ شاعر می نویسد: زئوس به شکل ماری با پرسفونه درآمیخت و زاگریوس، یا همان دیونیزوس، زاده شد. او کودکی شاخدار بود. تازه به دنیا آمده بود که بر تخت پدرش، نشست و با افشاندن رعد و برق در دستان کوچکش ادای خدایان را درآورد. اما چندان بر تخت نماند. زیرا تایتان های خائن با چهر ه هایی سفید شده با گچ، هنگامیکه زاگریوس خود را در آیینه می نگریست، با خنجر به او تاختند. زاگریوس از یورش آنها گریخت و برای مدتی خود را به شکل های مختلفی درآورد و فراری شد. او خود را به شکل های کرونوس و زئوس، به شکل مردی جوان، به شکل های شیر، اسب و مار درآورد. سرانجام به شکل گاو نری درآمد که با خنجر دشمنانش تکه تکه شد.

زاگرس در اساطیر رم

در پاسخ به این پرسش که آیا زاگرس همان دیونیزوس است؟ فریزر در کتاب شاخه زرین به نقل از فیرمیکوس ماترنوس روایت دیگری دارد که به اساطیر رم برمی گردد. در این روایت گفته می شود بر اساس روایت کرتی زاگریوس یا همان دیونیزوس، پسر نامشروع ژوپیتر شاه کرت بود. داستان از این قرار بود که یکبار ژوپیتر به سفر رفت و تخت و عصای پادشاهی را به دیونیزوس جوان واگذاشت. ژوپیتر می دانست همسرش ژونو بر او رشک می ورزد. برای همین زاگریوس را به نگهبانان قابل اعتمادشان سپرد. اما ژونو نگهبانان را تطمیع کرد و کودک را با بازیچه و آینه ای فریب آمیز مشغول کرد و به دام انداخت تا یارانش که همان تایتان ها بودند بر او تاختند و بند از بندش جدا کردند و پیکرش را با انواع گیاهان پختند و خوردند. خواهر زاگریوس، مینروا که در این عملیات شریک دیگران بود قلب زاگریوس را نزد خود نگه داشت. همین که ژوپیتر بازگشت مینروا قلب را به او داد و همه ی ماجرا را برایش بازگفت. ژوپیتر خشمگین شد و تایتان ها را به مرگ همراه با شکنجه محکوم کرد و برای تسکین اندوه خود، تمثالی از زاگریوس ساخت و قلب را در آن جای داد. آنگاه معبدی به افتخارش برپا کرد.

جیمز جرج فریزرمی نویسد: در این روایت جایگزن کردن ژوپیتر و ژونو (زئوس و هرا) با شاه و ملکه کرت، خَمِشی تاریخی به اسطوره داده است. در اینجا نگهبانان همان کورِت های اساطیری اند که دورِ سرِ زاگرس، رقص جنگ کرده بودند. همچنان که وقتی زئوس کودک بود دور سرش رقص جنگ کرده بودند. فریزر می گوید نکته مهمی که نانوس و فیر میکوس هر دو در این افسانه آورده اند این است که دیونیزوس یا همان زاگرس در کودکی مدتی کوتاه بر تخت پدرش نشست. از این رو گفته می شود دیونیزوس آخرین شاه خدایان بود که زئوس منصوب کرد. زیرا پدر او را بر تخت شاهی نشاند و عصای سلطنت به دستش داد و او را شاه همه ی خدایان کرد.

گفته می شود این گونه روایت ها به واگذاری موقت سلطنت به پسر شاه اشاره می کند که مقدمه ای برای قربانی کردن او به جای پدر است. مردم یونان و رم باستان باور داشتند انار از خون دیونیزوس پدید آمده است. همانطور که شقایق از خون آدونیس و بنفشه از خون آتیس پیدا شده است.

معنی زاگرس در لغتنامه دهخدا

دهخدا در معنی واژه ی زاگرس به نقل از فرهنگ ایران باستان می نویسد: یونانیها کوه های پشتکوه کنونی را زاگرس می نامیدند. همچنین توضیح می دهد که اگر فرض کنیم قله آرارات رأس مثلث فلات ایران باشد، یک ضلع مثلث کوههای زاگرس و قسمتی از کوه های جنوب تا بندر گواترست. تمام این کوهها را پشتکوه می خواندند و یونانیها آنها را زاگرس نامیدند. در لغتنامه ی دهخدا آمده که ایرانی ها این پشتکوه یا زاگرس را پاطاق می خواندند.

همچنین در لغتنامه ی دهخدا آمده است: زاگرس سلسله طوایفی هستند که از دوران های پیش از تاریح و پیش از ظهور آریایی هایی که ما می شناسیم از یکی از نقاط آسیا مهاجرت کرده و به کوهستان زاگرس آمده اند. این اقوام نامهای گوناگونی از شمار لولویی، گوتی، کاسی، منائی یا مانائی، نایری، آمادا، پارسوا و… داشتند. آنها از سه هزار سال پیش از میلاد و شاید پیشتر از آن در سراسر این کوهستان زندگی می کردند. زبان و دین غریبی داشتند. کسی منشأ آنها را نمی داند. اما از روی واژه های بازمانده از آنها پیداست سامی نژاد نبودند. برخی آنها را آریایی نژاد و برخی آنها را آزیانیک می دانند. از آنجا که هنوز سند استواری از نام و پیشینه ی آنها در دست نیست، آنها را قفقازی نامیده اند. یعنی ساکنان سلسله ی کوههایی که به قفقاز می رسد. دهخدا می نویسد: این نامگذاری از روی ناچاری بوده و عنوان زاگرس برای آنها بهترست. چرا که به معنی بومیان این رشته کوه است.

براساس پژوهش های انجام شده اقوام زاگرس ترکیبی از یک نژاد بومی بوده اند. آنطور که در نقش های کاخ سارگن آمده آنها گیسوانی کوتاه و مجعد داشتند که با نواری سرخ آنرا می بستند. برخی نیز کلاه کوتاهی با دستار باریکی بر سر می گذاشتند. آنها پای برهنه ریش مجعد و کوتاه و قبای کوتاه تا زانو و آستین کوتاه داشتند.

منبع:

  • فرهنگ اساطیر یونان و رم، پیر گریمال، ترجمه دکتر احمد بهمنش
  • قهرمان هزارچهره، جوزف کمبل، ترجمه شادی خسروپناه
  • شاخه ی زرین، جیمز فریزر، ترجمه کاظم فیروزمند
  • لغتنامه دهخدا

فرزانه کاوه، کارشناس زبان و ادبیات فارسی، فارغ التحصیل سال 1370 هستم. افتخار شاگردی استادان بنام این رشته از شمار نوشین روانان سادات ناصری، محمود عبادیان، دانش پژوه و نیز جناب دکتر سعید حمیدیان و دکتر جلال الدین کزازی را دارم. در پی مطالعات پرشمار در زمینه ادبیات حماسی و اسطوره در روزهای پایانی سال 1398 تصمیم به راه اندازی وبسایت سپندارمذ گرفتم. در این وبسایت به بیان و تحلیل داستانهای حماسی و اسطوره ای از ایران و دیگر فرهنگها، شناخت اسطوره و نمادهای اساطیری، تاریخ و اسطوره می پردازم.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.