دیو سپید مازندران

دیو سپید

دیو سپید مازندران یکی از اسطوره های شناخته شده ایرانست. میدانیم نبرد رستم با دیو سپید، خوان هفتم از هفتخوان رستم بود. داستان از آنجا آغاز شد که کیکاووس، شاه ایران به ترفند دیوی خنیاگر تصمیم گرفت به مازندران لشکرکشی کند. در این یورش شاه و سپاهیانش به دست دیو سپید اسیر و زندانی شدند. دیو سپید، کاووس و سران لشکرش را به جادویی گرفتار و آنها را کور کرد.

کیکاووس از زندان فرستاده ای به زابلستان فرستاد و از رستم بزرگترین پهلوان افسانه ای ایران کمک خواست. رستم پس از گذشتن از شش خوان پر از ماجراهای شگفت انگیز، سرانجام به مازندران رسید. او باید برای آزاد کردن شاه و سران سپاه ایران با دیو سپید جنگید. در این نبرد او بر دیو پیروز شد و توانست با خون جگر دیو سپید بینایی شاه و سران سپاه را به آنان بر گرداند.

اثر مهدی کمالی، برگرفته از سایت مهرمیهن

در این افسانه چند پرسش مطرح است.

  • دیو سپید کیست؟
  • مازندران در شاهنامه کجاست؟
  • چرا دیو مازندران سپید است؟
  • آیا دیو سپید خدای مازندران بوده است؟

دیو سپید کیست؟

به گفته ی آرتور کریستنسن، دیو سپید از نام آورترین دیوان شاهنامه است. او سرکرده و پادشاه دیوان مازندران در روزگار کیکاووس بود. آنچه درباره ی این دیو جالب توجه است این است که معمولا دیوها را به رنگ سیاه توصیف کرده اند، اما شاهنامه این دیو را با مویی سفید توصیف کرده و گفته است به دلیل همین رنگ سفید موی اوست که او را به این نام می خواندند. شاید استاد فردوسی به گونه ای می خواسته جای هر اما و اگری را اینجا ببندد. ولی پژوهشگران راه دیگری رفته و آرای گوناگونی در این باره ارائه کرده اند.

برخی پژوهشگران می گویند پارسیان هر موجود سرکش و نافرمانی را، خواه انسان باشد یا جن یا حیوان دیو می خوانند. همچنین برخی می گویند دیو سپید در اصل نام پهلوانی بوده که در برابر کیکاووس ایستاده است. برخی دیگر او را شاهزاده ای از دیار مازندران آن روز می دانند. اما گروهی دیگر می گویند دیو سپید خدای بومی مردمان مازندران، خدایی بسیار نیرومند، توانمند و جادوگری زبده بوده است.

خانم آموزگار درباره ی دیو سپید بر این باورست که سرزمین های جنوب دریای خزر به خاطر موقعیت جغرافیایی و به دلیل کوههای بلند و صعب العبور از نوعی استقلال برخوردار بودند و نبرد مهاجران آریایی با بومیان جنگجوی آن نشانه هایی در تاریخ افسانه ای ایران به جا گذاشته است. او می گوید به بومیان تحت فرمان درآمده ی این دو سرزمین، در سنت عامیانه ویژگیهای دیو را نسبت داده اند.

در لشکرکشی کیکاووس به مازندران، دیو سپید چتری از دود سیاه بر فراز سر ایرانیان پدید می آورد سپس با تیره و تار کردن دیدگان آنها بارانی از تگرگ و تخته و سنگ بر آنها می باراند. او به این ترتیب چیره دستی خود را در افسونگری نمودار می کند. دیو سپید با استفاده از همین نیروی افسون وجادوی خود کیکاووس و سران لشکرش را کور کرده و به زندان می اندازد.

درست همین هنگام رستم به یاری خوانده می شود. او پس از گذراندن شش خوان در خوان هفتم با دیو سپید روبرو می شود. دیو با پیکری کوه مانند، در غار آرمیده بود. پیکر او آنقدر سترگ بود که تمام فضای غار را اشغال کرده بود. یال شیری رنگ او دور گردنش ریخته بود. رستم او را غافلگیر کرد. در این نبرد رستم دیو را کشت و با چکاندن خون جگر دیو در دیدگان کیکاووس و سران سپاه او، بینایی را به آنها برگرداند.

مازندران در شاهنامه کجاست؟

درباره ی اینکه مازندرانی که کیکاووس به آنجا لشکر کشید و به دست دیو سپید اسیر شد، همین مازندران کنونی در شمال ایرانست یا نه، سخن بسیارست. بر اساس شاهنامه کیکاووس دوبار لشکرکشی کرد. یکبار به مازندران و یکبار به هاماوران. برخی جنگ مازندران را با جنگ هاماوران یکی دانسته و گفته اند مازندران همان هاماوران (یمن) است. اما برخی دیگر مازندارن را هند می دانند. این درهم آمیختگی جغرافیایی مازندران و هاماوران فقط در شاهنامه نیست.

نمونه ی دیگری از آمیختگی این دو اقلیم را در کوش نامه می بینیم. در آنجا از یک سو از دیوان مازندرانی مانند دیو سپید و ارزنگ و اولاد وغندی و بید نام می برد، و از سوی دیگر محل مازندران را در مغرب یعنی در افریقا و جنوب مصر میداند. همچنین نمونه ایی از این دست را در گرشاسپنامه، فرامرزنامه و بهمن نامه داریم. گفته می شود دلیل درهم آمیختگی این دو نام اینست که وقتی روایتها از شرق به غرب منتقل شده؛ بخاطر آشنا بودن نامهای جغرافیایی هند و چین و یا تبدیل شدن مازندران به این نامها، نام محل تغییر نکرده اما روایتی به تقلید از شرق ساخته شده است.

مازندران در منابع تاریخی

خانم ژاله آموزگار احتمال می دهد مازن و ورن دو سرزمین در شرق ایران بوده باشد. او می گوید ویژگیهای جغرافیایی و شباهتهای لفظی موجب شده تا این نواحی با نواحی دیگر یکی شمرده شود. به گفته ی خانم آموزگار بعدها مازن را با مازندران و ورنه را با گیلان تطبیق داده اند. او به آنچه درباره ی قربانی کردن هوشنگ در پای کوه هرا(البرز) و برای ایزد آناهیتا در بندهشن آمده اشاره می کند و می گوید: آنجا هوشنگ از آناهیتا می خواهد تا او را بر دوسوم دیوان مازنی و بدکاران ورنی پیروز گرداند.

در مقدمه ی شاهنامه ابومنصوری آمده است:”شام و یمن را مازندران خواندند”. در جایی دیگر از این اثر آمده است:”و مصر گویند از مازندران است”. گردیزی در زین الاخبار و نیز ثعالبی و برخی دیگر از مورخان عرب و ایرانی که روایت هاماوران را بازگو کرده اند، از روایت رستم و هفتخوان چیزی نیاورده و بر این باورند که محل روایتِ نبردِ هاماوران، مازندران است؛ نه هاماوران یمن. البته گردیزی در یک جا توضیح داده است که “از راه دریا به مازندران آمدند که او را یمن گویند”. بنابراین او به گونه ای روایت متأخرتر را زیر نام جغرافیایی روایت کهن تر بازگو کرده و به این ترتیب محل واقعی نام جغرافیایی کهن تر فراموش شده و با محل جغرافیایی جدید یکی گرفته شده است.

گفته می شود اگر کسی مانند ثعالبی از نبرد مازندران چیزی نیاورده بخاطر اینست که او به شرح وقایع تاریخی علاقمندست نه روایتهای افسانه ای. همانطور که روایتهای اساطیری دیگر مانند رستم و هفت گردان در شکارگاه افراسیاب، رستم و سهراب و بیژن و منیژه را هم حذف کرده چراکه مطالب تاریخی ندارند.

داوود منشی زاده در کتاب خود، با عنوان مطالعات تاریخی حماسه ملی ایران، بخشی را به موضوع هاماوران و مازندران اختصاص داده است. او مازندران را همان هند می داند و نام دیوان مازندران را با نامهای حماسه مهابهاراته مقایسه می کند.

تئودور نولدکه مازندران را همان هاماوران می داند. او می گوید حمیر یا هماور نام قدیمی یمن است. اما گاهی به خاطر رعایت وزن شعر، با ان جمع بسته شود هاماوران می شود. بنابراین او باور دارد هاماوران همان سرزمین حمیرست که مردم حبشه در آن زندگی می کردند. نولدکه با توجه دادن به اینکه پیش از سال ۵۷۰ میلادی که خسرو اول یمن را تصرف کرد رفتن به آن سرزمین ناممکن بود می گوید داستان لشکر کشی کیکاووس به هاماوران یا حمیر نمی توانسته در زمانی پیش از خسرو اول داخل داستان ملی ایران شده باشد.

همچنین حسین کریمان در پژوهشی در شاهنامه، مازندرانِ شاهنامه را سرزمین های شمالی ایران نمی داند و می گوید پیشتر دو مازندران وجود داشته است. یکی مازندران مشرق، در شمال هند و شرق افغانستان و دیگر مازندران مغرب یا عربستان. حسین کریمان دلایلی می آورد تا نشان دهد جنگ مازندران در مازندران مغرب رخ داده است. البته بسیاری این نظر را رد کرده اند.

در غررالسیر ثعالبی دیو خنیاگر مازندرانی درباره ی مازندران توصیف هایی می کند که با هند و حتی مازندران ایران سازگارترست تا با سرزمین خشک یمن. این بخش در شاهنامه اینگونه آمده است:

... که در بوستانش همیشه گل ست
به کوه اندرون لاله و سنبل ست
هوا خوشگوار و رمین پر نگار
به گرم و به سردش همیشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون
همیشه نیاساید از جفت جوی
همه ساله هرجای رنگ ست و بوی
گلاب ست گویی به جویش روان
همی شاد گردد ز بویش روان
دی و بهمن و آذر و فوردین
همیشه پر از لاله بینی زمین
همه ساله خندان لب جویبار
همه ساله باز شکاری به کار
سراسر همه کشور آراسته
زدیبا و دینار و از خواسته
بتان پرستنده با تاج زر
همه نامداران به زرین کمر

دکتر خالقی مطلق می گوید فردوسی در جنگ هاماوران دشمنان ایران را عرب و همسایگان آنان را بربر و مصری خوانده است. او به گفته ی شاهنامه استناد می کند که می گوید رستم با کشتی و از راه دریا به هاماوران می رسد و ایرانیان نیز از همین راه به میهن خویش باز می گردند. دکتر خالقی مطلق می گوید از آنجا که فردوسی به موقعیت جغرافیایی این سرزمینها توجهی ندارد؛ نمیتوان برای این گزارشها ارزش چندانی قائل شد.

آیا جنگ مازندران و جنگ هاماوران یکی هستند؟

نولدکه می گوید داستان جنگ رستم با دیو سپید در اثر ثعالبی و در آثار هیچیک از نویسندگان عرب زبان نیامده است (حماسه ملی ایران ۱۳..).نولدکه و برخی دیگر می گویند لشکرکشی کیکاووس به هاماروان داستان اصلی است که از روی آن لشکر کشی کیکاووس به مازندران سروده شده است. به باور نولدکه جنگهای رستم با دیوهای مازندران بطور یقین یک روایت جداگانه ی قدیمیست که از طرفی از روی هفتخوان اسفندیار و از طرف دیگر از روی مسافرت به هاماوران ساخته شده اند. او می گوید از هفتخوان رستم و هفتخوان اسفندیار فقط چهار خوان نخست مثل هم هستند. او حتی شمارگان هفت برای تعداد خوانهای رستم را ساختگی می داند.

اشپیگل با این نظر مخالفست. او می گوید رستم در دو نبرد کیکاووس را نجات می دهد. یکی هنگامیکه کیکاووس به مازندران تاخته و آنجا اسیر شده است و دیگری هنگامیکه کیکاووس به هاماوران تاخته و آنجا اسیر شده است. اشپیگل داستان دوم را تقلید و به شکلی بازروایی داستان اول می داند.

تاریخ نویسان عرب نیز از لشکر کشی کیکاووس به یمن گزارش داده اند (طبری ۶۶۳/۱ و مسعودی ۱۱۹/۲). به گفته ی دکتر خالقی دریایی که کاووس از آن می گذرد زره نام دارد. در داستان جنگ بزرگ کیخسرو نیز دریایی که کیخسرو از آن می گذرد زره نام دارد. بنابراین دریای زره باید در شرق ایران بوده باشد. اما در روایت دیگر این دریا در غرب ایران آورده شده است. هرچند باید در نظر داشت که زره در واژه به معنای دریاست.

دکتر خالقی نظر اشپیگل را می پذیرد و می گوید اگر داستان هاماوران را اصلی بگیریم این روایتِ تازه پس از تسخیر یمن در زمان خسرو انوشیروان ساخته شده است. این در حالیست که مازندران که در اصل به هند اطلاق می شده، در روایتها ما کهن تر از یمن است. از این گذشته عناصر افسانه ای در روایت جنگ مازندران کهنتر از آنست که بازروایی وقایع تاریخی جنگ هاماوران باشد.

بر این اساس دکتر خالقی روایت مازندران را روایت اصلی تر و کهن تر می شمارد. او می گوید پس از تسخیر یمن در زمان انوشیروان، یمن (هاماوران) به روایات ایرانی راه پیدا می کند و جانشین برخی از نامهای جغرافیایی می شود. نمونه ی آن در ازدواج پسران فریدون با دختران شاه یمن.

بنابراین می توان گفت رویداد تاریخی تسخیر یمن در زمان خسروانوشیروان در غرب ایران محلی ست تا برخی افسانه های کهن شرق به آنجا منتقل شود. مانند دریای زره که پیشتر گفته شد. اما همیشه اینطور نبوده که در این نقل و انتقالها نام جغرافیایی جدید جای نام جغرافیای کهن را بگیرد و نام کهنتر فراموش شود. بلکه مدت زمانی نام کهنتر نیز همچنان در خاطره ها بود تا آنکه رفته رفته در اثر غلبه ی اهمیت نام جدید به فراموشی سپرده شود، یا اینکه با محل جدید یکسان گرفته شود.

باری، روایت مازندران در شاهنامه یک روایت اصلی و کهن است و روایت هاماوران چه در شاهنامه و چه در مآخذ دیگر یک برگردان تاریخی از جنگ مازندران است. اما درباره ی اینکه خود فردوسی مازندران را هند یا آنطور که ابومنصوری گفته در غرب ایران بداند چیزیست که نمیتوان بطور حتم نظر داد. دکتر خالقی مطلق می گوید بسیار احتمال دارد که فردوسی مازندران را با نواحی شمال ایران یکی نمی دانسته است. چرا که او این نواحی را با نامها تمیشه و بیشه ی نارون یاد می کند نه مازندران!

چرا دیو مازندران سپید است؟

در شاهنامه کیکاووس به رغم رای خردمندان برای گشودن سرزمین دیوان به مازندران لشکر می کشد. اما پس از آتش سوزی در آن سرزمین و کشتار مردم آنجا به دست دیو سپید اسیر می شود. دیو سپید او و سران لشکرش را با جادویی گرفتار و کور می کند و آنها را به زندان می اندازد. کیکاووس موفق می شود از زندان کسی را نزد رستم به زابلستان بفرستد و از این پهلوان برزگ افسانه ای کمک بخواهد.

رستم پس از گذشتن از هفت خوان سرانجام به مازندران می رسد. کاووس و بزرگان لشکر را آزداد می کند. در نبردی هولناک دیو سپید را می کشد و با خون جگر یا قلب او بینایی چشم کاووس و بزرگان لشکر را برمی گرداند. در پایان این داستان شاه مازندان شکست می خورد و کشته می شود. پرسشی که اینجا پیش می آید این است که ما عادت داریم موجوداتی از شمار دیو را سیاه و تباه ببینیم اما چرا دیو مازندان سپید است؟

به نظر می رسد موضوع اصلی روایت جنگ مازندران تضاد میان باورهای ایرانیان راست دین و دیوان مازندران است. در اوستا مازنه Mazana سرزمین دَئِوَه Daeva یا دیوان شرور است. با تمام آنچه در باره ی جغرافیای مازندران گفته می شود، اگر مازندران را همین سرزمین های جنوب دریای خزر بدانیم، دین زردشت نمیتوانست به سادگی از کوهستانها جنگلی و سخت گذر مازندران نفوذ کند. حتی تا قرون وسطی هم کسی نتوانست فرمانروایی های این خطه را بگشاید. بنابراین مردم مازندران پس از زرتشت همچنان به باورهای پیشین خود استوار بودند.

از نگاه پیروان زرتشت مازندرانی ها همان کافرانی بودند که خدایان کهن خود یا دیوان باستان را می پرستیدند. به باور زرتشتیان مازندرانی ها هنوز آنقدر رشد نکرده بودند که بتوانند خدایان کهن خود را از دید آموزه های دین نوین بنگرند و آنها را آنطور که دین جدید می خواهد دیو، شیطان یا عفریت بنامند.

بنابراین دیو سپید باید یکی از خدایان بزرگ مازندرانی ها و حتی شاید بزرگترین خدای آنها بوده باشد. پژوهشگران می گویند این تنها پاسخی است که می توان برای سپید بودن دیو مازندران پیدا کرد. چرا که رنگ سپید که رنگ نور است در جایی که دین زرتشت رواج دارد نمیتواند به یک موجود شریر مانند دیو داده شود.

اما به باور نگارنده ی این سطور می تواند دلیل دیگری هم بر سپیدی دیو مازندران وجود داشته باشد. با توجه به سپیدی رنگ موی زال و اهریمنی دانستن این موجود پاک بیگناه می توان گمان کرد همچنان که زال نه تنها موجود اهریمنی نبود بلکه حتی می شد او را اهورایی و مینوی تلقی کرد. اینجا هم دیو از آنجا که در برابر شاه ایرانست و یا اینکه به نبردی هولناک با بزرگترین پهلوان اسطوره ای ایران می پردازد به او دیو اطلاق شده است. چه بسا ویژگی های مثبت دیگری در او موجب سپیدی رنگ او بوده باشد.

دیو مازندران هرچند نامش سپید است اما آنجا که رستم او را از پای در می آورد گفته می شود که تنی سیاه دارد. در آنجا گفته می شود نام او بخاطر شیری بودن رنگ موی اوست. اینجا شباهت موی زال با موی دیو سپید قابل توجه است.

به رنگ شبه روی، چون برف موی
جهان پر زپهنای و بالای اوی
سوی رستم آمد چو کوهی سیاه
از آهنش ساعد، وز آهن کلاه
فرو برد خنجر دلش بر درید
جگرش از تن تیره بیرون کشید

بنابراین نبرد کاووس در مازندران نبردی میان دو دین و آیین است. دلیل این نبرد را موجبی دانسته اند که خدای مازندران را به نام دیو بنامند و از آنجا که این موجود برای آنها خدا و برای باورمندان به دین بهی یا زرتشت دیو است او را دیو ولی سپید بخوانند. اما چه ویژگیهایی موجب می شود دیو سپید را خدای کهن مازندران بدانیم.

آیا دیو سپید خدای مازندران بوده است؟

تئودور نولدکه می گوید اگر واقعیت خلاف گمان ما نباشد روایت لشکرکشی کیکاووس به مازندران باقیمانده ی نبردی میان دین مزدیسنا و آیین کهنی ست که روزگاری در سرزمین کوهستانها سخت شمال ایران رواج داشته است. آیین کهنی که خدای سپیدی را می پرستیدند. این خدای سپید سپس تر به دیو سپید تبدیل شده و نبرد دینی میان این دو باور در افسانه های پهلوانی ایران راه یافته است.

براساس شاهنامه در این نبرد کیکاووس و سران لشکر ایران به نیروی جادوی دیو سپید نابینا یا کور می شوند:

یکی خیمه زد بر سر از دود و قیر
سیه شد جهان چشمها خیر خیر
چو بگذشت شب، روز نزدیک شد
جهانجوی را چشم تاریک شد
ز لشکر دو بهره شده تیره چشم
سر نامداران شده پر ز خشم

درمان این نابینایی چیست؟ خون جگر یا قلب همان دیو سپید. این چه موجود زیانباریست که خونش می تواند بینایی را برگرداند؟ آیا این درمانگری خون دیو سپید را باید پای خدای بودن او گذارد؟

در حماسه های ایرانی بیشتر دیده ایم خون اژدها زهرآگین و کشنده است. اما در اساطیر جهان شگفتی هایی از اثر خون آفرینشهای ناپاک می بینیم. در حماسه ی ژرمنی بیبلونگن، زیگفرید پس از کشتن اژدها و شستشو در خون او رویین تن می شود. سپس دل اژدها را برای دایه ی خود، رگین، کباب می کند. اما در این حال چربی گوشت به انگشت زیگفرید می چکد. او بی اختیار انگشت را به دهان می برد. در پی ترکیب شدن خون اژدها با زبان این پهلوان او توانایی پیدا می کند تا زبان پرندگان را بفهمد.

شهمردان بن ابی الخیر در باره ی کور شدن کیکاووس و ایرانیان و چگونگی درمان آنها می گوید از آنجا که کاووس و ایرانیان اسیر و در غاری زندانی شدند بخاطر تاریکی غار و ندیدن آفتاب بینایی خود را از دست دادند. او می نویسد:

…و بدان سبب است که مدتی آفتاب بریشان نتابیده بود و در تاریکی مانده چشمها تیره شده. پس رستم به راه قدیم با مردم اندک بیامد تا خبر نیابند و چون دیو سپید را بکشت و کیکاووس و بازداشتگان بیرون آمدند آن تیرگی و خیرگی از چشک ایشان زایل شد و آفتاب بدیدند…

نزهت نامه علایی

خدایان سپید در اساطیر جهان

کتاب خدایان سپید، رودلف گاربه

رودلف گاربه Rudolf Garbe درباره ی خدایان سپید در اساطیر کتابی به همین نام دارد. او می گوید در میان هندیان خدایانی همانند دیو سپید وجود دارد. در ادبیات ودایی «ارجونه» به معنی سفیدگون و نور است. و این نام یکی از نامهای ایندره است. ایندره سرآمد خدایان جنگ هندیان است. او را خدای طوفان و پدیدآورنده ی باران های سیلابی هم می دانند. ایندره پشتیبان آریاییان و جنگجویی ودایی است. او از خدایان برجسته ی هندیست که بعدها در ایران بصورت دیو در برابر اردیبهشت امشاسپند قرار گرفت.

ارجونه در مهابهاراتا هم برای کریشنه آورده شده است. میدانیم کریشنه در مهابهاراتا به شکوه خدایی ارتقا یافته است.

در میان اسلاوهای ساکن جنوب دریای بالتیک هم یک خدای سپید به نام بی ال بُگ وجود دارد. او را در برابر خدای سیاه گزند رساننده ای به نام چرنوبُگ ساخته اند.

در میان خدایان یونان لوکُتی را می شناسیم که ایزدبانوی سپید است. لوکتی همان ایزدبانویی است که اودوسئوس را از طوفان دریا نجات می دهد. پرستش این ایزدبانو با همین نام یا با نام لوکته در برخی نواحی ساحلی رواج داشته است.

منبع:

  • سخن های دیرینه، دکتر جلال خالقی مطلق
  • حماسه ملی ایران، نولدکه، ترجمه بزرگ علوی
  • شاهنامه
  • فرهنگ اساطیر و داستان واره ها، محمدجعفریاحقی
  • نوشتار دیوها در آغاز دیو نبودند، ژاله آموزگار
  • آفرینش زیانکاران و روایات ایرانی، آرتور کریستنسن، ترجمه احمد طباطبایی

فرزانه کاوه، کارشناس زبان و ادبیات فارسی، فارغ التحصیل سال 1370 هستم. افتخار شاگردی استادان بنام این رشته از شمار نوشین روانان سادات ناصری، محمود عبادیان، دانش پژوه و نیز جناب دکتر سعید حمیدیان و دکتر جلال الدین کزازی را دارم. در پی مطالعات پرشمار در زمینه ادبیات حماسی و اسطوره در روزهای پایانی سال 1398 تصمیم به راه اندازی وبسایت سپندارمذ گرفتم. در این وبسایت به بیان و تحلیل داستانهای حماسی و اسطوره ای از ایران و دیگر فرهنگها، شناخت اسطوره و نمادهای اساطیری، تاریخ و اسطوره می پردازم.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.