افسانه بندانگشتی

بندانگشتی از قهرمانان اسطوره ای ژاپن است. این نام را به همین شکل، افسانه بندانگشتی، بیشتر در کتاب های داستان کودکان خوانده یا در انیمیشن ها روایت هایی از آن را دیده ایم. در ژاپن مانند بسیاری فرهنگها، واژه قهرمان برای انسانهای دارای قدرت برتر از قدرت انسان معمولی بکار می رود. انسانهایی که دلیر و مورد توجه خدایانند. بسیاری از قهرمانان این سرزمین از شمار سوسانو، ئوکونی-نوشی و همراه کوتوله او سوکو-نا-بیکو حتی مقام خدایی دارند. قهرمانان ژاپن تابع محیط آنها و همانند مردمان جزیره نشین در خشکی و دریا جنگاورانی بی باک اند. یکی از این قهرمانان ایسوبوشی (Issuboshi) است.

ایسوبوشی

بر پایه افسانه بندانگشتی، ایسوبوشی قهرمانی ریز اندام بود. نام او به معنی بندانگشتی است. پدر و مادر ایسوبوشی سالها در انتظار داشتن فرزند نیایش می کردند. آنها آرزوی داشتن فرزندی حتی به اندازۀ یک بند انگشت را داشتند. خداوند نیایش آنها را پذیرفت و پس از سالها با اینکه معمولا دوره بارداری مادر قهرمانها طولانی تر از دورۀ بارداری دیگرانست، ایسوبوشی پس از یک دورۀ بارداری عادی به دنیا آمد. او را ایسوبوشی یا ایسون بوشی به معنی پسر یک اینچی نامیدند.

ایسوبوشی مانند موموتارو (یکی از قهرمانان اساطیر ژاپن) وقتی به پانزده سالگی رسید راهی سفر شد. او برخلاف موموتارو هنوز در این سفر بسیار لاغر بود. ایسوبوشی قصد داشت به پایتخت یعنی کیوتو برود. مادرش یک ظرف برنج خوری، مقداری برنج، دو سیخ کوچک غذاخوری و سوزنی بعنوان شمشیر را در نیامی حصیری گذاشت و به او داد. ایسوبوشی برای گذشتن از رودخانه بر آوند برنج خوری سوار شد و از دو سیخ چوبی غذاخوری بعنوان پارو استفاده کرد.

ایسوبوشی با وجود قامت بسیار کوچکش با رسیدن به کیوتو جای خود را در شهر باز کرد و به خدمت خانوادۀ ثروتمندی درآمد. او در کارش زرنگ و سخت کوش بود و توانست نظر صاحبخانه و به ویژه دختر او را جلب کند. پس از چند سال، یک روز ایسوبوشی همراه دختر صاحبخانه برای نیایش راهی پرستشگاه کوان شد. در راه دو «ئونی» غول پیکر راه آنان را سد کردند و ایسوبوشی برای اینکه نظر ئونی ها را به خود جلب کند تا دختر فرصت فرار پیدا کند، با ئونی ها در افتاد. یکی از ئونی ها ایسوبوشی را گرفت و او را بلعید.

ایسوبوشی جوان بی درنگ شمشیر سوزنی خود را کشید و آن را بارها و بارها در معدۀ ئونی فرو کرد. سپس خود را به گلوی ئونی رساند. زخمهای شمشیر ایسوبوشی چنان دردناک بود که ئونی به ناچار او را با آب دهان بیرون انداخت. ئونیِ دیگر ایسوبوشی را برگرفت، ولی قهرمان بندانگشتی داستان به تندی به چشم او پرید و شمشیر خود را بارها و بارها در چشم ئونی فرو کرد. ئونی ها از درد و ترس به پرواز درآمدند و ایسوبوشی از فرصت استفاده کرد. او جستی زد و خود را به زمین افکنده از چنگ آنها رها شد.

یکی از ئونی ها هنگام فرار کلوخ کوبی که برآورندۀ آرزوها و موجب نیکبختی ست را به سوی دختر پرتاب کرد و با گریز دختر، آن کلوخ کوب تا نیمه در زمین فرو رفت. دختر و ایسوبوشی دستۀ کلوخ کوب را گرفتند و آرزوی خود را به زبان آوردند. ناگاه ایسوبوشی به سامورای جوان و زیبایی تبدیل شد و به شکلی درآمد که شایستۀ او بود.

ایسوبوشی و دختر صاحبخانه برگشتند. صاحبخانه با دیدن آنها و آگاه شدن از ماجرای ئونی ها خرسند شد و به آن دو اجازه داد ازدواج کنند. ایسوبوشی پس از این ماجرا کلوخ کوب را نگه داشت و کمتر به جنگ روی آورد ولی ثابت کرد که همیشه یک سامورایی خوب است. قهرمان به زادگاه خود بازگشت و پدر و مادر خود را به کیوتو آورد و از آن پس برای زن خود همسر و برای پدر و مادرش فرزندی وظیفه شناس ماند. او یکی از قهرمانان دوست داشتنی ژاپنی هاست و همیشه از او به نیکی یاد می کنند.

موموتارو

قهرمان بودن موموتارو(Momotaro)، انسان خدای کوتوله، بیشتر در نجابت او نهفته است تا در دلیری او در جنگ. موموتارو برای ژاپنی ها ترکیبی از نجابت و دلیریست. می گویند او از شکوفه هلویی هستی یافت. زن و مردی که فرزندی نداشتند روی رودی که از کوه جاری بود شکوفه هلویی یافتند. آنها شکوفه را برداشتند و با خود به خانه بردند. درخانه هنگامی که شکوفه را از هم گشودند درون آن انسانی کامل ولی بسیار کوچک یافتند. زن و مرد او را موموتارو یعنی «بچه هلو» یا «شکوفه شرم رو» نامیدند. در برخی روایت ها مادرخوانده موموتارو دررودخانه هلوی بزرگی دید آن را برداشت و به خانه برد تا به شوهرش نشان دهد.آنها هلو را بازکردند شگفت زده شدند چون پسر بچه ای درون آن بود و شگفت تر اینکه او حرف میزد. پسر بچه به آنها گفت آسمانها دعای آنها را شنیده اند و او را به فرزندیشان فرستاده اند. آنها موموتارو را به فرزندی پذیرفتند و او را فرمانبردار و شجاع بارآوردند.

در آن منطقه مردم از ئونی هایی که در جزیره اونیگاشیما (Onigashima) زندگی می کردند و پیوسته اموال آنها را غارت و خودشان را نابود می کردند رنج می کشیدند. هنگامی که موموتارو پانزده ساله شد همراه یک سگ، یک قرقاول و یک میمون که می توانستند با هم و با موموتارو حرف بزنند؛ راهی سفر شد. مادر موموتارو چند کلوچه برنجی برایش درست کرد و موموتارو و همراهانش راه افتادند. آنها در راه به ساحل دریا رسیدند. زورقی یافتند و پس از سفری دشوار جزیره ئونی ها را پیدا کردند. مومو تارو از توانایی های همراهان خود استفاده کرد تا در زمان کمتر پیروزی بیشتر را به دست بیاورد؛ پس قرقاول را که می توانست پرواز کند پیشتر فرستاد و او را مأمور کرد که با سرزنش شیاطین آنها را به سمت قلعۀ جزیره هدایت کند. موموتارو و همراهانش همین که به جزیره رسیدند به سمت قلعه رفتند.

در قلعه بین موموتارو و شیاطین نبرد سختی در گرفت. موموتارو و همراهانش گنجینه هایی از اموال ربوده شده مردم را آنچا پیدا کردند و نیز دخترانی را دیدند که اسیر ئونی ها بودند. موموتارو به آنها قول داد که آزادشان کند و به زادگاهشان باز گرداند. موموتارو و همراهانش ابلیس های ساکن قلعه که سرکردۀ ئونی ها بودند را کشتند و همۀ اسیران آزاد کردند. آنها با غنیمت ها و دخترانی که آزادشان کرده بودند بی خطر از دریا گذشتند. موموتارو دختران را بر پایه قولی که داده بود به زادگاهشان بازگرداند و غنیمت ها را نیز به صاحبانشان پس داد. او بازمانده غنیمت ها را به پدر خوانده و مادر خوانده خود داد و آنها تا پایان عمر در آسایش و رفاه بودند. سگ، قرقاول و میمون که قهرمان را یاری کرده بودند از این همراهی و پشتیبانی خرسند بودند. آنها از غنیمت ها چیزی نخواستند و به سه کلوچه برنجی قناعت کردند.

به این مناسبت مردم دهکده جشنی برپا کردند و در آن موموتارو را قهرمان دهکده خواندند. جشن موموتار و اکنون نیز هر سال در پنجم می در پرستشگاه موموتارو در اینوما (Inuyama) برگزار می شود. معبد موموتارو به خاطر این افسانه عامیانه برای مردم ژاپن ارزشمند است.

الگوی سفر قهرمان

جوزف کمپل در داستانهای اساطیری الگویی ارائه می کند که بر اساس آن کارهای پی درپی قهرمان اساطیری از یک الگوی ثابت پیروی می کند. خط سیر این الگو تقریبا در تمام داستانها قابل پیگیریست. بر این اساس یک قهرمان کهن الگویی وجود دارد که مردم در سرزمین های گوناگون از آن نسخه برداری کرده اند. به باور جوزف کمپل قهرمان افسانه ای معمولا بنیانگذار چیزیست. این چیز می تواند یک دوره تازه، یک دین تازه، یک شهر تازه یا یک شیوۀ تازه از زندگی باشد که قهرمان برای رسیدن به آن باید زادبوم خود را ترک کرده و سفری آغاز کند. کمپل سفر را هسته نظریه خود می داند و در تعریف آن می گوید:

یک قهرمان از زندگی روزمره خود دست می کشد و سفری مخاطره آمیز به حیطه شگفتی های ماوراءالطبیعه را آغاز می کند: با نیروها ی شگفت در آن جا رو به رو می شود و به پیروزی قطعی دست می یابد. هنگام بازگشت از این سفر پر رمز و راز، قهرمان نیروی آن را دارد که به یارانش برکت و فضل نازل کند.

قهرمان هزار چهره

در دو افسانه بندانگشتی و موموتارو هر دو قهرمان سفری را آغاز می کنند. ایسوبوشی به کیوتو و موموتارو به جزیره اونیگاشیما می روند. در تبیین نظریه کمپل گفته می شود برای شروع سفر محرکی نیازست. چیزی مثل ندای درونی یا مشکلی که قهرمان برای حل کردنش راهی سفر می شود. قهرمان در این سفر یا تنهاست یا همراهانی دارد. در افسانه بندانگشتی هیچ اثری از چنین محرکی نیست و نمیدانیم چرا او تصمیم می گیرد یه کیوتو برود. ایسوبوتی تنها سفر می کند. ولی در افسانه موموتارو این محرک آشکارست. وجود ئونی هایی که با غارت و کشتن آرامش زادگاه موموتارو را ربوده اند. موموتارو همراهانی دارد که انسان نیستند ولی میتوانند باهم و با قهرمان حرف بزنند.

در مرحله بعد قهرمان باید تنها یا با یاری همراهانش جاده آزمونها را با سربلندی پشت سر بگذارد. در این آزمون ها قهرمان باید در نبردهای هول انگیز با اهریمنی ترین دشمنان درآویزد و پیروز شود. در افسانه بندانگشتی، تسوبوشی ابتدا با سخت کوشی اعتماد صاحب خانه را جلب میکند و سپس در نبرد با دو ئونی آزمونی سخت را پشت سر می گذارد. در افسانه موموتارو هم قهرمان، موموتارو، دربا همراهانش به دشواری از دریا می گذرند. گذشتن از دریا هر چند برایشان دشواریهایی دارد ولی در نهایت به سلامت از دریا می گذرند و به جزیره ئونی ها می رسند. آنها برای چیره شدن به ئونی ها در نبردی سخت، نخست ابلیس های ساکن جزیره را می کشند، و سپس بر ئونی ها چیره شده اسیران را آزاد و غنیمت هایی از دارایی های ربوده شده همشهری هایشان را پس می گیرند. به این ترتیب مرحله آزمون سخت سفر را با پیروزی پشت سر می گذارند.

بر پایه نظریه کمپل پس از پیروزی در نبرد با اهریمنان، قهرمان یا تصمیم می گیرد در سرزمین جدید بماند یا به زادگاه خود باز می گردد. در صورت بازگشت قهرمان در هنگام بازگشت نیز با مشکلات زیادی روبرو می شود که اگر از آنها به سلامت بگذرد موهبت خود را برای بالابردن جامعه خویش به کار می گیرد. در افسانه بندانگشتی، ایسوبوتی کسی است که در سرزمین جدید، پایتخت، می ماند و پدر خوانده و مادر خوانده خود را نیز به سرزمین جدید می برد. ولی موموتارو هم خود و هم همراهانش و هم دخترانی که در جزیره اسیر بوده اند به زادگاهشان باز می گردند ولی در این افسانه از مشکلات بازگشت خبری نیست.

به این ترتیب سه بخش اصلی ساختار نظریه سفر قهرمان که عبارت از جدایی (عزیمت)، رهیافت (تشرف) و بازگشت است؛ درافسانه بندانگشتی و افسانه موموتارو که دو افسانه خیلی ساده و کودکانه دیده می شود.

  • منبع:
  • اساطیر ژاپن، ژولیت پیگوت
  • مرد هزار چهره، جوزف کمپل

فرزانه کاوه، کارشناس زبان و ادبیات فارسی، فارغ التحصیل سال 1370 هستم. افتخار شاگردی استادان بنام این رشته از شمار نوشین روانان سادات ناصری، محمود عبادیان، دانش پژوه و نیز جناب دکتر سعید حمیدیان و دکتر جلال الدین کزازی را دارم. در پی مطالعات پرشمار در زمینه ادبیات حماسی و اسطوره در روزهای پایانی سال 1398 تصمیم به راه اندازی وبسایت سپندارمذ گرفتم. در این وبسایت به بیان و تحلیل داستانهای حماسی و اسطوره ای از ایران و دیگر فرهنگها، شناخت اسطوره و نمادهای اساطیری، تاریخ و اسطوره می پردازم.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.