آرکِتیپ چیست؟

در بیان اینکه “آرکِتیپ” Archetype یا “کهن الگو” چییست؟ باید گفت این اصطلاح را که یونگ برای شناخت شخصیت های اساطیری به کار می برد به فرضیه ای از فروید بر می گردد. گروهی از روانشناسان به رهبری فروید می خواستند نظربه ای از کانت را ثابت کنند که می گفت: « خدا جوهره ای خارجی نیست، بلکه تنها وضعیتی اخلاقی در درون ماست.» فروید در تلاشی متهورانه نشان داد که خدا چگونه در فرآیند کشف توتم Totem ابداع شد. این فرآیند که در بیشتر آثار فروید پس از “توتم و تابو” تکرار شده، به رغم اثرهای ویران کننده ای که با خود داشته، امروزه خرق عادت بیشتری را هنگام خوانش به مخاطب اتنقال می دهد. به عنوان مثال فروید در یکی از آخرین آثارش به نام “موسی و یگانه پرستی” می گوید:

از داروین این فرضیه را اقتباس کردم که انسان ها در ابتدا دردسته های کوچک زندگی می کردند، وهر دسته زیر حکمرانی یک مذکر کهنسال تر بود که به شکلی بیرحمانه بر آن حکومت می کرد، و تمامی اعضای مؤنث قبیله را به خود اختصاص داده بودو تمامی اعضای مذکر جوان را که پسران خودِ او را نیز شامل می شدند به بیگاری گرفته بود یا به قتل می رساند. اتکینسون این اندیشه را به من داد که این نظام پدر سالاری به واسطۀ طغیان پسران که در برابر پدر متحد شدند و بر او غلبه یافتند و بدن او را با یکدیگر خوردند، پایان یافت. با پیروی از نظریۀ توتم روبرتسون اسمیت، این اندیشه را طرح کردم که قبیله و گروهی که پیشتر توسط پدر اداره می شد، به شکل یک طایفۀ برادریِ توتمیستی به زندگی خود ادامه داد. برادران پیروزمند برای آنکه بتوانند به زندگی خود در صلح ادامه دهند، از زنانی که برای خاطر آنها پدر را به قتل رسانده بودند صرف نظر کردند و بر سر ازدواج های برون قبیله ای با یکدیگر توافق کردند. قدرت پدر در هم شکسته شده بود، و خانواده ها بر اساس زن -سالای نظام مند شده بودند. احساس مبهم، و بیم و امیدی که پسران نسبت به پدر خود داشتند، در جریان تمامی توسعه های بعدی به قوت خود باقی ماند.به جای پدر حیوانی ویژه، بعنوان پدر، انتخاب شد. این توتم نقش نیا و روح حامی آنها را ایفا می کرد، و هیچ کس حق نداشت که به او آسیبی برساند یا او را بکشد. با این حال سالی یکبار تمامی طایفه در ضیافتی گرد هم جمع می شدند که در آن توتم جایگزینِِ محترم طایفه، قطعه قطعه و خورده می شد. هیچ کس اجازه نداشت که از این ضیافت سر باز زند؛ این آیین به نوعی تکرار رسمی قتل پدر بود، که در قالب آن، نظام اجتماعی، قوانین اخلاقی و دین حیات تازۀ خود را آغاز کرد.

موسی و یگانه پرستی

بنابر این دیدگاه، دین نتیجۀ مستقیمی از یک حادثۀ تکان دهنده و تأثربرانگیز بوده است که از دل آن بشر “خدا”یی را برای برآورده کردن نیازهایش ابداع کرده است. اما چرا بشر اصرار دارد رابطۀ خود را با این توهم همچنان حفظ کند؟ از منظر این دیدگاه پاسخ اینست که: بشر«در وضعیت کودکی و ابتدایی باقی مانده و حتی هنگامی که کاملا رشد کرده بود نیازمند حمایت بود؛ او احساس می کرد که قادر نیست از حمایت خدای خویش صرف نظر کند». فروید می گوید: و اینگونه خدا توأم با درد و رنج از دل توتمیسم، همراه با پرستش یک پدرِجایگزین و “شاکلۀ” قوانین” و “محدودیت اخلاقیِ بنیادینِ” آن، رشد و توسعه پیدا کرد.

در رابطه با اسطوره ها نیز، آنها برای فروید “پژواکی از واقعۀ مرگ پدر بودند”، واقعه ای که سایۀ خود را بر تمام توسعۀ بشر گستراند. بنابراین برای فرویدی ها خدا یک مفهوم برآمده از یک روانِ جمعیِ رنجور و آسیب دیده بوده است، و نمی توانست هیچگونه وجود خارجی یی داشته باشد. آنها باور داشتند روان انسان به واسطۀ نیازی ابتدایی و طفولیت به خدا وابسته شده است.

پیروان فروید و برخی از شاگردان او این فرضیه را دربارۀ بنیان های دین و مذهب نپذیرفتند. چرا که هرگاه بافت غنیِ وقایع اسطوره ای و تجربه های عرفانی بشر زیر عنوان چنین توضیحاتی بیان شود، درک ناپذیر می شود. از این میان به رغم تأسف فروید، یونگ به سمت مطالعۀ اسطوره های فرهنگ های گوناگون غربی و شرقی رفت و از این راه نظریۀ “ناخوآگاه جمعی ” را ارائه کرد.

بر اساس نظریۀ ناخواآگاه جمعی، ذهن افزون بر عناصر دیگر ” تصویرهای خیالی یی از یک طبیعت غیر شخصی را که قابل تقلیل به تجربه های گذشتۀ فرد نیست شامل می شود”؛ این تجربه ها را نمی توان به عنوان چیزی که فرد شخصا تجربه کرده توصیف کرد. این تصویرهای خیالی بی شک نمونه های مشابه خود را دراسطوره های همۀ فرهنگ ها، داراست به همین دلیل می توان نتیجه گرفت که این تصویرهای خیالی به نوع بخصوصی از ساختار جمعیِ عناصرِ روان بشر، مرتبطند و این تصویرهای خیالی مشترک مانند عناصر ریخت شناسانۀ بدن انسان از طریق وراثت منتقل شده اند. یونگ این “اَشکال از پیش موجود درک و شناخت” یا ” پیش زمینه های شناختی شهود” را “آرکِتیپ ها” یا “کهن الگوها” نامید.

بنابراین کهن الگوها “ظهور فرآیندهای درون ناخودآگاه جمعی” هستند و هیچ اشاره ای به هیچگونه چیزی که “آگاهانه” بوده ندارند. بلکه اشاره به چیزی ذاتا ناخودآگاه می کنند.

فرزانه کاوه، کارشناس زبان و ادبیات فارسی، فارغ التحصیل سال 1370 هستم. افتخار شاگردی استادان بنام این رشته از شمار نوشین روانان سادات ناصری، محمود عبادیان، دانش پژوه و نیز جناب دکتر سعید حمیدیان و دکتر جلال الدین کزازی را دارم. در پی مطالعات پرشمار در زمینه ادبیات حماسی و اسطوره در روزهای پایانی سال 1398 تصمیم به راه اندازی وبسایت سپندارمذ گرفتم. در این وبسایت به بیان و تحلیل داستانهای حماسی و اسطوره ای از ایران و دیگر فرهنگها، شناخت اسطوره و نمادهای اساطیری، تاریخ و اسطوره می پردازم.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.