داستان عشف هدای عشق

داستان عشق خدای عشق

داستان عشق خدای عشق در اساطیر رم، از افسانه های مربوط به اروس Eros خدای خردسال دلداگی ست. اَپولیوس نویسنده ی لاتین سده دوم میلادی تنها کسی ست که افسانه اروس یا کیوپید (کوپید) و پسیشه (سیکی) را بازگو کرده است. برای همین در این افسانه خدایان با نامهای لاتینی شان حضور دارند. در این افسانه که در واقع داستان عشق خدای عشق است، گفته می شود پادشاهی سه دختر داشت که هر سه بسیار زیبا بودند. اما کوچکترین دختر او پسیشه یا سیکی، آنقدر زیبا بود که به الهه ای می مانست که میان آدمیان زندگی می کند. همه ی مردان از سراسر دنیا می رفتند تا او را ببینند و زیبای اش را ستایش کنند. آنها می گفتند حتی ونوس (آفرودیت یونانی و مادر اروس) که الهه ی زیبایی ست نمی تواند با پسیشه کوس برابری بزند. کم کم همگان به ونوس کمتر توجه می کردند و همه ی توجه ها به سمت پسیشه بود. به خاطر همین پرستشگاه ونوس از رونق افتاد و قربانگاهش را بوی بدِ خاکستر گرفت. چرا که دیگر کمتر برای او قربانی می کردند و آیین های نیایش او را برگزار می کردند. شهرهای مورد علاقه ونوس هم متروکه شد.

ونوس نزد پسرش کیوپید رفت. کیوپید خدای عشق بود و تیرهای زرین و سربی داشت. اگر تیر زرینش را به کسی می زد دیوانه وار عاشق و اگر تیر سربی را می زد دیوانه وار بیزار می شد و هیچکس نمی توانست از تیرهای او جان سالم به در ببرد. ونوس از پسرش خواست به سراغ پسیشه برود و او را در دام عشق پلیدترین و خوارترین موجودات اهریمنی صفت، گرفتار کند. کیوپید که خدای عشق و بالدار بود همواره دستورات مادر را اجرا می کرد. اما این بار آنچه رخ داد، آن نبود که مادرش درخواست کرده بود.

کیوپید همین که پسیشه را دید عاشق او شد. جا دارد این افسانه را عاشق شدن خدای عشق بنامیم. کیوپید چیزی از عاشق شدنش به مادر نگفت و ونوس همچنان امیدوار بود که دستورش اجرا و پسیشه به خواری بیفتد. پسیشه عاشق کسی نشد و کسی هم عاشق او نشد. دو خواهر دیگر پسیشه که به زیبایی او نبودند با پادشاهانی ازدواج کردند و پسیشه ی زیبا تنها و اندوهگین مانده بود. پدر و مادر پسیشه که نگران دخترشان بودند به پرستشگاه آپولو رفتند تا از او یاری بخواهند. کیوپید ماجرای عاشق شدنش را برای آپولو گفته بود. آپولو با دانستن داستان عشق خدای عشق درخواست پدر و مادر پیسشه را پذیرفت ولی با راهکاری که داد آنها را به ترس و هراس انداخت. آپولو به آنها گفت باید جامه ی سوگواری به دخترشان بپوشند و او را بر فراز قله یک کوه سنگی تنها رها کنند تا همسری که در سرنوشت اوست او را ببرد. آپولو گفت همسر دخترتان یک اژدهای هراس انگیز بالدارست که از خدایان نیرومندترست، او می آید و دختر را با خودش می برد. پدر و مادر پیسشه کاری را که آپولو گفته بود کردند. پسیشه را بر فراز کوهی گذاردند و خود رفتند.

پسیشه تنها نشسته بود به خود می لرزید و می گریست که نسیم ملایم زفیر که دل انگیزترین نسیم هاست آمد و او را از جا بلند کرد و با خود برد. نسیم در مرغزار زیبایی پیسشه را رها کرد. مرغزار آنقدر آرام بود و بوی گلها آنقدر آنجا را دل انگیز کرده بود که پسیشه خوابش گرفت و خوابید.. وقتی بیدار شد خود را کنار یک رودخانه ی درخشان دید که کاخی شاهانه در کرانه ی آن بود. مثل این بود که این کاخ را از زر و برای خدایان ساخته بودند. پسیشه به خانه نزدیک شد و از اینکه کسی در پیرامون و داخل خانه نبود کمی ترسید. وارد خانه شد آوایی به گوشش رسید که می گفت این خانه برای توست و تو ملکه ی این خانه هستی. همان آوا از پسیشه خواست وارد خانه شود تن را بشوید و از سفره ای که از لذیذترین خوراکیها آماده شده چیزی بخورد و بیاشامد و مطمئن باشد شب هنگام همسری در کنارش خواهد بود. همینطور هم شد. شب هنگام وقتی پسیشه صدای نرم و دلنشین مردی را کنار خود شنید ترس از دلش بیرون رفت.

همسر پسیشه که کسی غیر از کیوپید نبود با او پیمان بست که هرگز پسیشه روی همسر خود را نبیند. پسیشه هم بی آنکه همسرش را ببیند می دانست کسی که در کنارش است نه یک اژدها که همسری عاشق است. باری، پس از مدتی پسیشه دلتنگ خانواده اش شد و از همسرش خواست ترتیبی دهد که خواهرانش به دیدارش بیایند. کیوپید خواست مانع آمدن آنها شود ولی پسیشه دلتنگی کرد و بالاخره کیوپید پذیرفت. ولی گفت مبادا آنها از تو بخواهند که روی مرا ببینی! زیرا در این صورت به درد جدایی و فراق ابدی دچار می شوی! روز بعد خواهران به بالای همان کوه رفتند و نسیم زفیر آنها را نزد پسیشه برد. خواهران پسیشه از دیدن آن کاخ و آن همه شکوه و ضیافت شاهانه خواهرشان به رشک افتادند. آنها به پسیشه گفتند همسرت چه شکلی ست؟ گفت من نباید او را ببینم! خواهران گفتند همانطور که آپولو گفته بود همسر تو یک اژدهاست و تو باید هر طور شده او را ببینی! وقتی خواهران رفتند شب هنگام که کیوپید در خواب بود، پسیشه یک چاقو و یک چراغ روغنی برداشت و بالای سر او رفت. وقتی پرتو چراغ در صورت کیوپید تابید و پسیشه روی همسر خود را دید که جوانی بسیار زیباست دستش لرزید و چاقو از دستش افتاد. او از شرم کار ابلهانه ای که کرده بود و پیمانی که شکسته بود همچنان دستانش می لرزید که چند قطره روغن روی داغ چراغ روی شانه ی همسرش ریخت. کیوپید سراسیمه از خواب بیدار شد و وقتی پسیشه را چراغ در دست دید بدون آنکه سخنی بگوید، گریخت. پیسشه در پی همسرش در تاریکی شب دوید هرچند او را نمی دید و لی صدای او را شنید که می گفت:” عشق در جایی که اعتماد نیست نمیتواند زندگی کند”.

پسیشه تصمیم گرفت دنبال همسرش بگردد تا به او ثابت کند که چقدر دوستش دارد. کیوپید هم پیش مادرش رفته بود تا زخمش را درمان کند. ونوس وقتی پسرش را دید دانست که نه تنها دستور او را انجام نداده که خودش نیز عاشق پسیشه شده. برای همین رفت تا دختر را پیدا کند و به او نشان دهد ناخشنودی یک الهه چه پیامدی برایش دارد. پسیشه هر چه از خدایان کمک خواست فایده ای نداشت. خدایان از ترس اینکه ونوس با آنها دشمنی و کینه توزی کند، هیچ کمکی به پسیشه نکردند. تا اینکه او تصمیم گرفت بعنوان خدمتکار نزد ونوس برود و تلاش کند تا از خشم او بکاهد. پسیشه نزد ونوس رسید و ونوس برایش چند آزمون سخت گذاشت.

آزمون نخست پسیشه این بود که ونوس مقدار زیادی از ریزترین دانه ها مانند دانه ی گندم، خشخاش و ارزن را درهم آمیخت و از پسیشه خواست تا شب آنها را از هم جدا کند. مورچگان صحرا اینجا به کمک او آمدند و کاری را که ونوس خواسته بود پر شتاب انجام دادند. روز بعد ونوس از پسیشه خواست پشم های طلایی بره هاییکه در کرانه دیگر رودخانه می چرند را برایش بیاود. این بار یک نی به کمک پسیشه آمد و گفت این گوسفندان وحشی هستند و تو نمیتوانی پشم آنها را بچینی. پس در کنار رودخانه تا هنگام پسین بمان وقتیکه گوسفندان از چرا برمیگردند و از بوته زار میگذرند پشم آنه به بوته های خاردار می چسبد و تو میتوانی آنها را جمع کنی. پیسشه هم همین کار را کرد. روز بعد ونوس از پسیشه خواست تا از سیه آبی که از تپه ای می ریزد و سرچشمه ی رودخانه ستیکس است ظرفی پر از آب بیاورد. این بار هم یک عقاب به پسیشه کمک کرد.

ونوس دست بردار نبود می خواست پیش از اینکه کیوپید بهبود پیدا کند با سختی هایی که به پیسشه می دهد او را فرتوت کرده و از زیبایی اش بکاهد؛ برای همین روز بعد جعبه ای به او داد و گفت باید نزد پروسِرپینه (پرسفونه یونان) در جهان زیرین برود و از او بخواهد قدری زیبایی در آن جعبه بریزد. ونوس به پسیشه گفت که به پروسرپینه بگو ونوس واقعا به آن زیبایی نیاز دارد چون از پرستاری پسر بیمارش رنجور شده است. این بار هم پسیشه فرمانبرانه رفت تا راستای ورود به هادس را پیدا کند. راهنمای او بُرجی بود که از کنارش می گذشت. راهنما نشانی کاخ پروسرپینه را به او داد و گفت نخست باید از سوراخ بزرگی که در زمین است وارد شوی، سپس به کرانه ی رود مرگ می رسی آنجا پشیزی به قایقرانی به نام کارون می دهی او تو را یکراست به کاخ پروسرپینه می برد. البته راهنما به او گفت که سِربروس یا کربروس سگ سه سر از درهای کاخ نگهبانی می کند و باید به او یک نان قندی بدهی تا بگذارد رد شوی. پسیشه از پس این مأموریت هم برآمد و جعبه را به پروسرپینه داد و او زیبایی در آن ریخت و به پسیشه پس داد. ولی وقتی که پسیشه برمی گشت کنجکاو شد بداند طلسم درون جعبه چیست و با خود فکر کرد با کارهایی که ونوس بر سرش آورده از زیبایی اش کاسته شده پس تصمیم گرفت درِ جعبه را باز کند و قدری از آن زیبایی را برای خود بردارد. اما همین که در جعبه را باز کرد دید چیزی در جعبه نیست و بی درنگ سستی مرگباری او را در بر گرفت و به خواب ژرفی رفت.

در داستان عشق خدای عشق اکنون باید خدای عشق، کیوپید، وارد میدان می شد و همینطور هم شد. زخم کیوپید بهبود پیدا کرده بود و اشتیاق دیدن دلدار او را رها نمی کرد. هر چند درها را بسته و قفل کرده بودند ولی خدای عشق بالدار بود و از پنجره بیرون رفت. پسیشه در نزدیکی یک قصر به خواب رفته بود. کیوپید او را دید. خواب را از چشمان او بیرون آورد و در جعبه گذاشت و با زدن نوک یکی از تیرهایش به بدن پیسشه او را بیدار کرد و از او خواست که طبق فرمان مادرش جعبه را ببرد و به ونوس بدهد. خود نیز به المپ رفت تا از خدای خدایان بخواهد پس از این چیزی مزاحم او و معشوقه اش نشود. خدایان نشستی برگزار کردند و به توافق رسیدند که این دو عاشق بی مزاحمتی با هم زندگی کنند. پس مرکوری (هرمس) پسیشه را به کاخ خدایان آورد و زئوس غذای آسمانی به وی خوراند و به این ترتیب پسیشه عروس جاودانی شد.

ونوس نتوانست با الهه ای که عروس او شده بود مخالفت کند. او می اندیشید اکنون اگر پسیشه با شوهر و فرزندانش در آسمان زندگی کند دیگر روی زمین نیست و نمیتواند مردان را واله و شیدای خود کند و در نتیجه آدمیان دوباره او (ونوس) را خواهند پرستید. شاید بتوان گفت داستان عشق خدای عشق به گونه ای اساطیری رقابت و روابط غیردوستانه ی عروس و مادر شوهر را بازگو می کند.

منبع: اساطیر یونان و روم، ادیت همیلتون، ترجمه عبدالحسین شریفیان

فرزانه کاوه، کارشناس زبان و ادبیات فارسی، فارغ التحصیل سال 1370 هستم. افتخار شاگردی استادان بنام این رشته از شمار نوشین روانان سادات ناصری، محمود عبادیان، دانش پژوه و نیز جناب دکتر سعید حمیدیان و دکتر جلال الدین کزازی را دارم. در پی مطالعات پرشمار در زمینه ادبیات حماسی و اسطوره در روزهای پایانی سال 1398 تصمیم به راه اندازی وبسایت سپندارمذ گرفتم. در این وبسایت به بیان و تحلیل داستانهای حماسی و اسطوره ای از ایران و دیگر فرهنگها، شناخت اسطوره و نمادهای اساطیری، تاریخ و اسطوره می پردازم.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.