نبرد مردوک و تیامت

نبرد مردوک و تیامت

نبرد مردوک و تیامت بخشی از حماسه آفرینش بابلیست. در این حماسه که آن را با نام انوماالیش می شناسند، مردوک نقش اساس دارد. چرا که اوست که بر تیامت پیروز می شود و کیهان را سازمان می بخشد. این حماسه از آنجا آغاز می شود که نخست فقط اپسو، اقیانوس ازلی و تیامت، دریای آشوبگر، دارای نام (و هستی) بودند. از آمیزش آنها مومو، آشوب امواج، پدید آمد. سپس لحم و لحامو(لهمو و لهامو) آفریده شدند. آنها انشار، جهان آسمانی و کیشار، جهان زمینی و ایزدان دیگر از شمار آنو، اِئا، ایگیگی ها و آنوناکی ها را زادند.

نخستین باشندگان در اساطیر بابل تیامت و اپسو بودند

با پدید آمدن خدایان آرامش اپسو به هم خورد. بنابراین تصمیم گرفت همه ایزدان را ازبین ببرد. تیامت با او مخالفت کرد. ائا از طرح اپسو آگاه شد. او با کارهای جادویی اپسو و وزیرش مومو را ربود و آنها را از بین برد. مدتی بعد تیامت پشیمان و خشمگین شد. مارهای غول آسا، سگ های ددخو، کژدم-آدم، گردبادهای سهمگین، ماهی-آدم و قوچ ها را آفرید. تیامت کینگو (پسرش) را که به همسری نیز پذیرفته، شهریار همه ایزدان کرده و الواح سرنوشت را به او سپرده بود.

ائا از نیت های شوم تیامت آگاه شد و نزد انشار (پدرش) رفت و او را از نقشه های تیامت آگاه کرد. انشار نخست آنو را برای مقابله با تیامت فرستاد. اما آنو آنقدر دلاور نبود که با تیامت هم نبرد شود. خود ائا هم شهامتش را از دست داده بود. بنابراین مردوک را فراخواندند و از او خواستند به نبرد تیامت برود. مردوک پذیرفت. او به نبرد با تیامت رفت و در این نبرد پیروز شد.

در این نوشتار شرحی از نبرد مردوک و تیامت را از آغاز آفرینش تا پایان نبرد از کتاب ارزشمند اسطوره آفرینش بابلی از دکتر شروین وکیلی و در فرازهایی مقایسه ای از این داستان اساطیری با اسطوره های ایران و یونان می آورم:

تبارنامه خدایان بابل

در حماسه آفرینش بابل داستان از زمانی آغاز می شود که نه در بالا هستی وجود داشت نه در پایین. به سخنی نه در آسمان و نه در زمین:

زمانی که در بالا، هنوز آسمان را نامی نبود

و زمین، در زیر آن هنوز بی نام بود

اسطوره آفرینش بابلی، شروین وکیلی

در این زمان آبهای کهن یعنی آبهای شور و تلخ که نماد آن تیامت است و آبهای شیرین که نماد آن اَپسوست با هم در می آمیزند و زمین و آسمان هستی پیدا می کند:

و آبهای کهن که آنها را پدید آورد

با اَشوب [تیامت] زیرک و خلاق، زاینده ی هر دوی آنها [زمین و آسمان]

هر دو آبهایشان را در هم آمیختند و یکی شدند،

اسسطوره آفرینش بابلی، شروین وکیلی

در اینجا آفرینش آغاز شده اما هنوز زمین و نیزاری نیست. همچنین خدایان پدیدار نشده اند. هنوز هیچ سرنوشتی بایسته نشده [رقم نخورده] است.

وقتی در آسمان و زمین چیزی نبود اپسو و تیامت بودند

آفرینش آغاز می شود. خدایانی پدید می آیند. نامشان لهمو و لهاموست. سالها می گذرد. سپس انشار و کیشار دو خدای دیگر پدید می آیند. باز روزگار درازی سپری می شود تا آنو، پسر انشار و کیشار به دنیا می آید. آنو در دلیری هماورد پدرش انشارست. آنو خدای دیگری را پدید می آورد. این خدا نودیمو است. نودیمو همان ائا است. او سراسر خرد است. نودیمو (ائا) سرور پدران خود و آفریدگان دیگرست..پس تا پدیدار شدن نودیمو آفریدگان دیگر هم پا به عرصه هستی گذاردند. این خدا یعنی نودیمو در زورآوری سرآمد همگان و حتی تواناتر از نیای خود انشار است. اینها بزرگترین و کهن ترین خدایان اساطیر بابل هستند.

تصمیم اپسو برای نابودی خدایان

در اساطیر همواره به داستان خدایی برمی خوریم که تصمیم می گیرد فرزندانش را نابود کند. شاید بتوان گفت نخستین نمونه این خدا اپسو ست. چرا که اساطیر بابل از کهن ترین اساطیرند. اما نمونه ای این داستان را دراساطیر یونان نیز داریم. در آنجا کرونوس تصمیم می گیرد فرزندان خود را از بین ببرد. چرا که بیم دارد آنها فرمانروایی را از او بگیرند. بنابراین آنها را می خورد. سرانجام رئا همسر کرونوس وقتی یکی از پسرانش به نام زئوس یه دنیا می آید به جای نوزاد سنگی را در پارچه می پیچد و به خورد کرونوس می دهد. رئا زئوس را در جزیره ی دورافتاده ای دور از چشم کرونوس پرورش می دهد. بعدها با کمک همین پسرش، کرونوس را از پای در می آورند.

کرونوس پسران خود را می خورد

این داستان کم و بیش در اساطیر بابل هم هست. اینجا اپسو خدای بزرگ تصمیم می گیرد فرزندانش را نابود کند. البته دلیل این خواست او این است که فرزندان آرامش و آسایش او را گرفته اند و او می خواهد به آرامش پیشین بازگردد. در اینجا هم همسر اپسو یعنی تیامت به کمک فرزند نیرومندترش یعنی ائا موفق می شود اپسو را از پای درآورد.

تیامت و اپسو خدایان نخستین را پدید آوردند. سرانجام خردمندترین و تواناترین و زورآورترین خدا یعنی نودیمو یا ائا پدیدار شد، خدایان جوش و خروشی به راه انداختند و آن آرامش و سکون نخستین که تیامت و اپسو پیش تر داشتند بر هم خورد. تیامت آشفته بود و اپسو نمی توانست غوغای خدایان را فرو بنشاند:

اپسو نتوانست غوغای آنها را فرونشاند

[تیامت و اپسو هنوز] سر در گم بودند…

آشفته و به هم ریخته.

و تیامت می غرید

او کوبید و […]

کردار آنها آزارنده بود،

راه آنها اهریمنی بود، زورگو بودند

سپس اپسو، آفریدگار خدایان بزرگ

فریاد زد…

اسطوره آفرینش بابلی، شروین وکیلی

اپسو وزیر خود مومو را فراخواند و به او گفت: بیا با هم نزد تیامت برویم. آنها نزد تیامت رفتند و در باره ی پسرانشان، همان خدایان نخستین، به سگالش نشستند. اپسو گفت:

[…] راه آنها مرا می آزارد،

در روز نمی توانم بیاسایم و در شب [نمی توانم بیارامم].

اما راه آنها را درهم خواهم کوبید، همه ی آنان را ویران خواهم ساخت

تا آن آرامش دوباره بازگردد و ما دوباره بیاساییم

اسطوره آفرینش بابلی، شروین وکیلی

هنگامیکه تیامت دانست اپسو برای رسیدن به آرامش پیشین قصد دارد پسرانشان را از بین ببرد؛ بر آشفت و خشمناک شد. تیامت گفت تو چطور می خواهی آنچه را ساخته ایم ویران کنی؟ درست است که روش آنها آزارنده است اما بگذار کمی درنگ کنیم. مومو وزیر اپسو که با خدایان دشمنی داشت به اپسو گفت: پدر، راه یاغیگری آنها را درهم بکوب تا بتوانی در روز بیاسایی و در شب بیارامی. اپسو می دانست که مومو همواره نقشه های پلیدی دارد. اما رأی او را پذیرفت و او را در آغوش کشید.

جنگ اپسو با خدایان

بزودی آنچه در گروه سه نفره تیامت، اپسو و مومو گذشت به گوش خدایان رسید. آنها دانستند که اپسو قصد نابودی شان را دارد. پس به فکر چاره ای افتادند. ائا که همه چیز را می دانست و از همه خردمندتر بود نخست سخن همه خدایان را گوش کرد. او تدبیری اندیشید و افسونی ایزدی بر زبان راند. ائا افسون را بلند خواند و آب ها را برآشفت. سپس ورد یا افسون ائا به گوش اپسو، تیامت و مومو رسید. تیامت و اپسو به خواب رفتند و مومو از جنبش باز ایستاد. آنگاه اپسو غرقه شد. ائا کمربند او را باز کرد و کلاه او را درید و نیروی اپسو را از آنِ خود کرد. سپس اپسو را به غل و زنجیر کشید و او را کشت. ائا همچنین مومو، وزیر تاریک را در بند کرد.

هنگامیکه ائا بر اپسو و مومو پیروز شد، اپسو را به تالارهایی بخش کرد و خود در آنها آسود. ائا، تالار و معبد خود را اپسو خواند و آنجا جایگاه مقدس او شد.

کشته شدن پدر به دست پسر در اساطیر دیگر هم آمده است. همانطور که در اساطیر یونان می بینیم کرونوس تصمیم می گیرد فرزندانش را ببلعد. آنجا هم با کمک خدای مادر (رئا) یکی از پسران دو خدا به نام زئوس جان سالم به در می برد. سر انجام همین زئوس که بطور مخفی در جزیره ی کرت رشد می کند با دادن شرابی که با گیاه سحرآمیزی آمیخته شده، موفق می شود پدرش کرونوس را از پا در آورد. بعدتر زئوس به کمک سیکلوپها پدر را از بین می برد.

زئوس

جالب توجه اینکه همینطور که در اسطوره ی بابلی ائا از اپسو پرستشگاه می سازد؛ زئوس هم پس از اینکه شراب آمیخته با گیاه جادویی را به کرونوس می خوراند، کرونوس تمام فرزندانی را که بلعیده بود بالا می آورد. در آن بین یک سنگ هم در کنار سنگ دیگری بالا می آورد. این سنگ، همان سنگی ست که رئا به جای زئوس به خورد کرونوس داده بود. زئوس جای این سنگ را مرکز جهان می کند. بعدها معبد دلفی در همین جا ساخته می شود.

زاده شدن مردوک

ائا اپسو را کشت و از او برای خود تالارها یا پرستشگاهی ساخت که همراه با همسرش دامکینا در آنجا زندگی می کردند. در همین تالارها بود که مردوک به دنیا آمد. در واقع مردوک در دل اپسو زاده شد:

[ائا] اپسو را به تالارهایی بخش کرد و در آن جای گرفت.

در یکی از آنها، آسود و پرستشگاه را اپسو نام نهاد

و سپس آنجا، جایگاه مقدس او شد.

ائا و دامکینا، همسرش، در آن باشکوه و شادی زندگی کردند.

در این تالار سرنوشتها

خدایی آبستن شد، خردمندترین و تواناترین خدایان.

در دل اپسو، مردوک زاده شد.

اسطوره آفرینش بابلی شروین وکیلی
مردوک

مردوک از سینه ی ایزدبانوان شیر نوشید. پرستاران او را با فر و شکوه پرورش دادند. چشمان مردوک می درخشید. او شاهانه می خرامید. مردوک از آغاز فرمانروا بود. هنگامیکه ائا، پسرش مردوک را چنین با هیبت دید چهره اش شاد و روشن شد. ائا به مردوک کمال و خدایی دوگانه داد. هم به او بزرگی و هم به او فهمی داد که از فهم همگان بیشتر بود.

مردوک چهار چشم و چهار گوش داشت. چهار گوش او همه چیز را می شنید و چهار چشم او همه چیز را می دید. آنچه را که درک و دریافتش دشوار بود را مردوک درک می کرد. جون لبهایش را باز می کرد آتش بیرون می ریخت. او بلندقامت ترین خدایان بود. از همه ی خدایان بلندتر بود و اندامی غول آسا داشت. مردوک با هاله ی ده ایزد پوشیده شده بود و بسیار زورمند بود. ائا، پدرش، او را چنین می خواند:”پسرم، ای خورشید! ای خورشید آسمان!”

چرا مردوک و تیامت باهم جنگیدند؟

مدتها پس از کشته شدن اپسو به دست ائا، خدایانی که کنار تیامت بودند او را برانگیختند تا به جنگ خدایان دیگر برود. آنها به تیامت گفتند این خدایان همسرت را کشتند و تو فقط نگاه کردی. به او گفتند که اکنون آنها بادهای چهارگانه ی وحشتزا را آفریده اند تا بر تو یورش آورند. پس از آنها انتقام بگیر. تیامت از کشتن اپسو پشیمان شده بود و خدایان از این پشیمانی آگاه شده بودند.

نبرد مردوک و تیامت

برای همین آنو پدربزرگ مردوک و پدر ائا، بادهای چهارگانه را آفریده و آنها را به مردوک سپرد و به او گفت:”پسرم، آنها را بِوَزان”. مردوک گردباد را شکل داد. او همچنین موجهای وحشی را آفرید تا تیامت را بیازارد. توفان، خدایان را خسته و رنجور کرد. آنها در دلهایشان نقشه های اهریمنی کشیدند. تیامت خیلی آزرده بود. خدایانی که کنار تیامت بودند به او گفتند:

آنگاه که خدایان همسرت را کشتند

تو هیچ نکردی، تنها نگریستی

اینک او بادهای چهارگانه ی وحشتزا را بیافرید

تا بر اندامهای درونی او یورش برند

و ما از درد آسوده نخواهیم شد.

اپسو را به یاد آر و

موموی درهم شکسته را.

تو تنها مانده ای!

پریشان حالی، چشمهایمان در آرزوی خواب است.

به ما مهری نیست!

… بگذار در آرامش بیاساییم.

… از آنان کین ستان!

با آنان بجنگ!

و چون باد تهی شان کن!

اسطوره آفرینش بابلی، شروین وکیلی

هیولاهایی که تیامت آفرید

تیامت به پیشنهاد خدایانی که او را برای جنگ با آنو و مردوک و دیگر خدایان برمی انگیختند گوش فراداد. او هیولا-مارهایی زایید. این هیولا-مارها دندانهایی تیز و نیشهایی بی رحم داشتند. به جای خون بدنشان مالامال زهر بود. آنها قامتی بلند داشتند. بدنشان به بالا افراشته می شد و هیچکس نمی توانست در برابر آنها ایستادگی کند.

هیولاهایی که تیامت آفرید

هیولا-مارهایی که تیامت آفرید افعی ها، اژدرها، لخاموی هیولا، شیر، سگ دیوانه، کژدم -مردها، گردبادهای توفنده، ماهی-مردهاو گاو-مردهایی بودند که با خود جنگ افزارهایی کشنده داشتند. [در متن این حماسه آمده که تیامت یازده هیولا آفرید اما فقط نام ۹ تای آنها در متن کتاب اسطوره آفرینش بابلی آمده است].

آنها (هیولاها) با خود جنگ افزارهایی کشنده داشتند و بی هراس بودند از نبرد.

فرمانهایش (فرمانهای تیامت) کارآمد بودند، هیچکس را یارایی ایستادن در برابر آنان نبود

و اینچنین بود که او یازده هیولا ساخت.

اسطوره آفرینش بابلی، شروین وکیلی

کینگو کیست؟

کینگو پسر تیامت و ایزدی بود که بیش از دیگران تیامت را یاری کرده بود. تیامت او را برگزید تا از همه نیرومندتر باشد و بعنوان راهبر سپاه پیشاپیش همه ی نیروها باشد. بنابراین تیامت جامه ای پرشکوه بر تن کینگو پوشاند و از او خواست تا جنگ را او آغاز کند و نخست او یورش ببرد تا بتواند جنگ را در دست بگیرد.

سپس تیامت به کینگو گفت:

بر تو افسون خوانده ام، از میان همه ی خدایان تو را برگزیده ام تا نیرو بخشم،

فرمانروایی بر همه ی ایزدان را به تو بخشیده ام

باشد که ارجمند شوی، تو ای جفت برگزیده ی من،

باشد که بزرگی نامت بر همه ایشان (آنوناکی ها) چیره شود،…

اسطوره آفرینش بابلی، شروین وکیلی

چنانکه از متن پیداست کینگو هم پسر و هم زوج تیامت بود. تیامت الواح سرنوشت را به او داد و به او سفارش کرد:”مبادا که فرمانت دگرگونی پذیرد و بادا که هرآنچه بر زبان می رانی انجام شود”.

به این ترتیب تیامت کینگو را به بزرگی رساند و با دادن الواح سرنوشت به او به گونه ای او را به جایگاه آنو رساند. در این شرایط کینگو به خدایان دیگر و پسران تیامت گفت:

بگذار تا گشودن دهانتان، خدای آتش [مردوک] را خاموش کند

باشد تا نیروی زهر، خشم را فرونشاند،

[باشد که گرز نیرومند نیرویش را از دست دهد،]

بگذارید آنکه در نبرد از همه برتر است، نیرویش را نشان دهد!

اسطوره آفرینش بابلی، شروین وکیلی

انتخاب مردوک برای نبرد با تیامت

داستان نبرد مردوک و تیامت به اینجا رسید که تیامت از همکاری با پسرانش برای کشتن همسرش اپسو پشیمان شد. تصمیم گرفت با پسرانش که خدایان بابل بودند بجنگد. برای این منظور یکی از پسرانش به نام کینگو که هم زوج او و هم از همه تواناتر بود را برگزید. تیامت هیولاهایی آفرید و کینگو را فرمانده سپاه کرد. ائا یکی از خدایان از تصمیم شوم تیامت آگاه شد. او می دانست نمی تواند تیامت را از نبرد بازدارد. ائا پریشان شد و روزها در اندوه و خاموشی نشست تا خشمش فروکش کرد. سپس نزد پدرش، انشار رفت. ائا به پدرش گفت:

پدر! تیامت، مادرمان، آبستن دشمنی ای با ماست،

با همه ی توانش توفیده است، پر از خشم.

همه ی خدایان پیش او بازگشته اند،

با همه ی آنان که تو آفریده ای ، نزد او شده اند.

به یکدیگر پیوسته اند و در کنار تیامت به پیش می آیند:

آنها خشمناکند، در اندیشه ای پلیدند بی آنکه روز و شب بیاسایند.

آنها برای جنگ آماده می شوند، توفنده و ژیان …

اسطوره آفرینش بابلی، شروین وکیلی

انشار پس از شنیدن آنچه ائا به او گفته بود، اندکی درنگ کرد. سپس گفت” تو قهرمانی نیرومند هستی. کسی که دیگران در برابر نیرویش تاب نمی آورند. تو کسی هستی که مومو و اپسو را در هم شکسته ای و تیامت را تا این اندازه خشمگین کرده ای. برو و کینگو و سپاهیان تیامت را نابود کن”!

ائا که شاهزاده ای دانا و آفریننده ی خرد بود می دانست نمی تواند در برابر تیامت و سپاهیانش تاب بیاورد. بنابراین در پاسخ به انشار که سرنوشت ها در دستانش بود گفت:”ای خردمند، که سرنوشت ها در دستان توست. که می آفرینی و نابود می سازی، می خواهم چیزی بگویم، آرام باش و آنی بر من درنگ کن، و بدان که در اندیشه ی یاری رساندن به تو هستم… تیامت کینگو را بزرگی بخشیده و کیست که یارای ایستادگی در برابر او را داشته باشد”.

انشار سخنان ائا را شنید و به او گفت: تو یک ایزد توانا هستی و کسی در برابر ضربه های تو یارای مقاومت ندارد. پس برو افسونی بخوان و یورش تیامت را فرو بنشان. ائا رفت و نیرنگ های تیامت را دید و سنجید. نزد انشار بازگشت و گفت من نقشه های تیامت را دریافتم و افسون من با او برابر نیست. من هماورد او نیستم. او نیرومند و بیم انگیزست. فریادهایش بلند است. من از فریادهای او ترسیدم و بازگشتم.

انشار به پسرش گفت: ناامید نشو. هر چند یک زن نیروی بسیاری داشته باشد ولی بازهم با یک مرد برابر نیست. پیش از آنکه او به ما دست یازد برو و کس دیگری را روانه ی نبرد با او کن. پیروانش را پراکنده کن و نقشه هایش را برهم بزن. انشار از خشم فریادی کشید و نزد آنو رفت. او به آنو گفت تو جنگجو و نیرومند هستی و کسی در برابر یورشت تاب نمی آورد. پرشتاب پیش تیامت برو و خشم او را فروبنشان. به او بگو با او پیمان می بندیم باشد که آرام گیرد.

آنو هم مانند ائا نزد تیامت رفت. اما با ناامیدی بازگشت و درست مانند ائا به پدرش گفت: تیامت از من نیرومندترست. من نقشه های او را دریافتم. افسون من و نیروی او برابری نمی کند. او بیم انگیزست و کسی یارای برابری با او ندارد. فریادهایش بلندست و من از فریادهای او ترسیدم و بازگشتم.

باز انشار خواست که آنها ناامید نشوند و کس دیگری را برای نبرد با تیامت بیابند. سرانجام همه ی آنوناکی ها و ای گی گی ها در جایگاه انشار گردآمدند. آنها نالیدند و گفتند تیامت همه ی جنگاوران را نابود خواهد کرد. انشار گفت کین خواه ما باید یک دلاور باشد. بزرگترین جنگاوران. مردوک قهرمان!

ائا مردوک را به کاخ مقدس خود فراخواند و به او گفت: ای مردوک! تو پسر من هستی و دلم را پرمهر می کنی. باید آماده ی نبرد شوی. باشد که انشار تو را که می بیند آرامش یابد. مردوک شادمانه نزد انشار رفت. انشار از دیدن او دلش شاد شد. انشار لبهای مردوک را بوسید و به او گفت: “تمام ترسهایت فرو ریخت”. مردوک به انشار گفت: پریشان مباش، آرزوی ترا برآورده خواهم ساخت. کدام مرد است که در برابر تو ایستاده است؟ انشار گفت: او یک زن است، تیامت که باید گردنش را زیر پاهایت خرد کنی. انشار گفت: تو سراسر خردی. تیامت را به افسونگری فرونشان. زود بر ارابه ی طوفان سوار شو و برو. انشار همچنین گفت: نباید خون تو ریخته شود. باید دوباره بازگردی.

مردوک به انشار گفت: ای خداوندگارِ سرنوشت ساز! اگر من در این نبرد تیامت را شکست دادم باید سرنوشتی برتر از همگان برایم مقدر کنی و آن را به همگان بگویی. مردوک همچنین گفت: هنگامیکه در اوپشوکیناکو (سرای سرنوشت که گردهمایی خدایان در آن انجام می شود)؛ با یکدیگر به شادمانی نشستید بگذار تا ازآن پس به جای تو، من بر سرنوشتها فرمان برانم.

گردهمایی خدایان برای نبرد مردوک و تیامت

هنگامیکه مردوک از انشار خواست که در ازای شکست دادن تیامت در نبرد تعیین سرنوشتها به او سپرده شود؛ انشار وزیر خود گاگا را نزد پدر و مادرش، لهمو و لهامو فرستاد تا تمام ماجرا از چگونگی آماده شدن تیامت برای نبرد و از رفتن ائا و آنو و بازگشت ناامیدانه شان همه را بگوید. نیز به آنها بگوید که شرط مردوک برای رفتن به این نبرد و شکست دادن تیامت این است که از آن پس او سرنوشت ها را تعیین کند. انشار به گاگا گفت: به آنها بگو “پر شتاب سرنوشتی را که روا می دارید ارزانی کنید”.

گاگا نزد لهمو لهامو رفت. نخست زمین را بوسه داد. به آنها گفت پسرتان انشار مرا با پیامی فرستاده است. او گفته که تیامت، مادرمان آبستن دشمنی با ماست. با تمام توانش توفیده و پر از خشم آماده نبرد با ماست. همه خدایان پیشین به او بازگشته اند و… گاگا هر آنچه را که تا آن دم رخ داده بود برای آنها گفت و افزود: تیامت فصلهای کینگوی نیرومند را برگزیده و فصلهای سرنوشت را به او سپرده. اکنون اگر کینگو بر جایگاه آنو دست یابد، از آن پس کینگو بر پسران اپسو فرمان می راند.

لهمو و لهامو از شنیدن این سخنان زار گریستند. لهمو و لهامو و همه ایگی گی ها (خدایان کهن تر) در اوبشوکیناکو(سرای سرنوشت که گردهمایی خدایان در آن انجام می شود) گرد آمدند. آنها یکدیگر را بوسیدند. به دستور انشار برای آنها جشنی برگزار شد. در آن جشن نان خوردند ومی نوشیدند:

یکدیگر را بوسیدند، در گردهمایی […]

جشنی آراستند، در بزم [نشستند].

نان خوردند، میِ کنجد را بیامیختند.

نوشاک شیرین، شهدآب، گیجشان ساخت

با نوشخواری مست شدند، سرخوش گشتند.

همگی سبک بودند و روانشان بزرگ:

پس برای مردوک، کین خواهشان، سرنوشتی بایسته کردند.

اسطوره آفرینش بابلی، شروین وکیلی

یکی از شباهتهای این اسطوره با اساطیر دیگر خوردن نان و شراب در این گردهمایی است. در داستان میترا یا ایزد مهر بر اساس آنچه در اساطیر غربی آمده میترا پس از قربانی کردن گاو و شب آخر از زندگانی خود، یعنی هنگامیکه پس از آن با آسمان یکی شد و عروج کرد؛ در میان یاران خود گوشت گاو قربانی شده را خوردند و از خونش نوشیدند. این در حالیست که در سنگ نگاره ای از میترا در شب عروج او میزی دیده می شود که ظرفی مانند بشقاب که قرص هایی از نان در آن است روی میز است و در دست میترا و همراه او جام هایی از شراب دیده می شود.

جالب تر اینکه این میز بسیار به میز شام آخر حضرت عیسی شبیه است. روی میز شام آخر هم نان و شراب دیده می شود. چنانکه در آیین مسیحیت نان و شراب از خوردنی های مقدس به شمار می آیند.

پیمان خدایان با مردوک

سپس خدایان برای مردوک اورنگی شاهانه آراستند. او بر تخت فرمانروایی تکیه زد. خدایان او را ستودند و به او گفتند:

از امروز هر فرمانت بر همگان رواشود:

بزرگی بخشی یا پست کنی،

همه در دست توست.

برقرار باد سخن تو، دگرگون مباد فرمان تو،

مباد که هیچ یک از خدایان مرزهای تو را زیر پا گذارند…

اسطوره آفرینش بابلی، شروین وکیلی
مردوک خدایی که چهار چشم و چهار گوش داشت

خدایان خواستند نخست مردوک را بیازمایند. آنها شبحی آفریدند. به مردوک گفتند: فرمان بده تا این شبح نابود شود و باز سخن بگو تا این شبح پدیدار شود. مردوک فرمان داد شبح ناپدید شد و بار دیگر فرمان داد شبح پدیدار شد. هنگامیکه خدایان دیدند فرمان او انجام می شود با شادمانی با او هم پیمان شدند و گفتند:”مردوک پادشاه است”. اورنگ، انگشتر و عصای پادشاهی را به او ارزانی کردند. همچنین به او جنگ افزاری شکست ناپذیر بخشیدند. خدایان به مردوک گفتند:” برو و زندگی تیامت را کوتاه کن، و بگذار تا باد خون او را به جاها ناشناخته ببرد”.

بدینگونه سرنوشت بِل Bel بایسته شد،

خدایان، پدرانش، او را آراستند تا در راه کامیابی و پیروزی گام نهد.

اسطوره آفرینش بابلی، شروین وکیلی

گفتنی است سه نماد اورنگ، انگشتر و عصا در اساطیر جهان چه اسطوره های غیر دینی و چه اسطوره های دینی وجود دارد. شاید مردوک از کهن ترین اسطوره هایی باشد که این نمادها در آن آورده می شود.

نبرد مردوک و تیامت

خدایان مردوک را آزمودند. او را به پادشاهی خویش برگزیدند و با او پیمان بستند. از او خواستند به نبرد تیامت برود و او را نابود کند. مردوک تیر و نیزه و گرزی برداشت. او پیشاپیش خود رعدی روشن افروخت و بدن خود را با اخگری سوزنده انباشت. اینجا به یکی دیگر از شباهت های مردوک و زئوس می رسیم. چرا که زئوس هم خدای رعد و صاعقه در یونان است. به سخنی دیگر سلاح زئوس و مردوک آذرخش است. مردوک توری ساخت تا تیامت را در دام اندازد. آنگاه چهار باد شمال، جنوب، شرق و غرب را که هدیه ی پدرش، آنو بود، در بند کرد تا هیچ چیز نتواند تیامت را بگریزاند.

مردوک هفت باد آفرید. او باد اهریمنی، گردباد و طوفان گَرد، باد چهارگانه، باد هفتگانه، گردباد و بادی که مانندی نداشت را آفرید. آنگاه بادهایی که آفریده بود را رها کرد تا اندرون تیامت را درهم شکند. بادها به دنبال مردوک رها شدند. سپس مردوک جنگ افزار نیرومند خود یعنی آذرخش را برافراشت. بر ارابه توفانی خود سوار شد. او دهشتناک و شکست ناپذیر بود. مردوک بر چهار اسب دهنه زد و زین وبرگ گذارد. دهان اسب ها باز و دندانهایشان کف آلود بود. آنها کارآزموده و خستگی ناپذیر بودند.

جامه ی مردوک زرهی از دهشت بود و هاله شکست ناپذیر گرداگرد سرش داشت. راهش را بسوی تیامت خشمناک، پیش گرفت. مردوک در حالیکه جادویی بر لب داشت نهالی که از آن زهر بیرون می ریخت را در دست گرفته بود. مردوک به تیامت نزدیک شد و به اندرون او خیره شد. به این ترتیب نیرنک کینگو را دریافت. او نگاهش را به کینگو دوخت. همین که کینگو را نگاه کرد، کینگو گیج شد. کینگو به دشواری گام برمی داشت. آرزوی کینگو بر باد رفت و از جنبش افتاد.

حتی خدایانی که همراهان مردوک بودند از دیدن این صحنه سرگشته شدند. تیامت گردن نکشید. اما بی پروا گفت:

تو به جای خدایان بزدلی آمده ای که از نبرد با من می هراسند!

اسطوره آفرینش بابلی، شروین وکیلی

در همین آن بود که مردوک آذرخش جنگ افزار نیرومند خود را برافراشت و رو به تیامت گفت:

چرا مغرورانه به پا خواسته ای

وقلبت تو را به جنگ فراخوانده است

تا پسران بر پدرانشان بشورند،

در حالیکه خود آنها را زاده ای، تو بر آنان مهر دروغین داری!

تو کینگو را برگزیده ای که جفت تو باشد،

تو او را همطراز آنو کرده ای، که هیچ شایسته ی آن نیست.

در برابر انشار، خدای خدایان ایستاده ای،

تو به دنبال اهریمن روان شده ای،

و نقشه هایی نابکارانه برای [رودررویی] با خدایان، پدران من، پی افکنده ای.

سپاهت را بیارای، و جنگ افزارهایت را آماده کن!

برخیز! بگذار بجنگیم، من و تو!

اسوطره آفرینش بابلی، شروین وکیلی

تیامت با شنیدن این سخنان در بند افتاد. خردش گم شد. وحشیانه غرید و فریادهایی دلخراش کشید. او به خود لرزید و پاهایش تکان خوردند. سرودی جادویی خواند.

هنگامیکه خدایان جنگ افزارهایشان را تیز می کردند مردوک و تیامت به نبرد یکدیگر رفتند. مردوک تورش را گسترد و تیامت را در بند کرد. باد بدکاری که پشت سر مردوک بود، را بر چهره ی تیامت وزاند. همین که تیامت دهانش باز کرد تا باد را درکام کشد، مردوک باد اهریمنی را راند. تیامت هنوز دهانش را نبسته بود که باد دهشتناک اندرون او را پر کرد. بدنش ورم کرد. دهانش باز ماند. مردوک نیزه را پرتاب کرد و شکم تیامت را درید. اندرون تیامت را پاره پاره کرد و سینه اش را شکافت. بر او چیره شد و جانش را گرفت.

شکست تیامت در نبرد مردوک و تیامت

در پایان نبرد مردوک و تیامت، مردوک پیکر تیامت را به زیر انداخت و بر بالای آن ایستاد. هنگامیکه تیامت کشته شد، سپاهیانش پراکنده شدند. خدایانی که به تیامت یاری می دادند بر خود لرزیدند و ترسان بازگشتند. آنها خواستند تا زندگی خود را نجات دهند اما نتوانستند بگریزند. چرا که مردوک از هر طرف راه را بر آنها بسته بود. پس:

آنها را در بند کرد، جنگ افزارهایشان را درهم شکست

در تور گرفتار آمدند و در کمند به دام افتادند.

گیهان پر شد از ناله های سوزناکشان.

(مردوک) آنها را پادافره داد و در بند کرد.

اسطوره آفرینش بابلی، شروین وکیلی

مردوک یازده هیولایی که تیامت آفریده بود را، رام کرد و به زنجیر کشید و آنها را زیر پاهایش لگدمال کرد. چرا که در برابر او ایستاده بودند. همچنین مردوک کینگو که بر همه ی سپاه تیامت برتری داشت را هم شکست داد و او را به ایزد دوگ – گا Dug-ga خدای مرگ سپرد. او فصلهای سرنوشت که شایسته کینگو نبود را برای خود برداشت. آنها را مهر و موم کرد و به سینه اش بست.

داستان دو نیم شدن تیامت در اساطیر بابل

در نبرد مردوک و تیامت پس از آنکه مردوک قهرمان دشمنانش را شکست داد و آنان را چونان گردی زیر پاهایش کرد؛ پیروزمندانه خدایان را دربند کرد. به سوی تیامت شکست خورده بازگشت. بر بالای پیکر او ایستاد. با نیزه ی بی رحم خود، جمجمه اش را در هم کوبید. رگهایش را از هم درید و خونش را به باد شمال سپرد تا به جاهای ناشناخته گیهان ببرد.

پدرانش انشار و ائا خشنود و شادمان به نشانه ی هم پیمانی پیشکش هایی نزد او بردند. مردوک اندکی آسود. سپس بر بدن مرده ی تیامت خیره شد. او اندیشید که تیامت را به دو نیم کرده و کاری زیرکانه انجام دهد. پس تیامت را مانند صدفی به دو نیم کرد. نیمه ی بالایی آن پوسته آسمان شد. مردوک برای آن قفلی ساخت تا نگذارد آب هایش به پایین روانه شود و بر آن نگهبانی بگمارد. همچنین گفته می شود مردوک از بدن تیامت بهشت ​​و زمین، از چشمانش دجله و فرات، از دهانش مه، از سینه هایش کوه ها و غیره می سازد.

مردوک پس از نبرد با تیامت

آنگاه مردوک در ژرفای اپسو (زمین) برای نودیمو (ائا) جایگاهی ساخت. همتای آن جایگاه کاخی در آسمان ساخت که اِشارا خوانده شد. سپس نزد پدرش ائا بازگشت. مردوک هم چنین فرمان داد در ژرفا جایگاههایی برای آنو، انلیل [بِل] و ائا برپا کنند. به این ترتیب او بر همه ی خدایان برتری یافت.

منابع:

فرزانه کاوه، کارشناس زبان و ادبیات فارسی، فارغ التحصیل سال 1370 هستم. افتخار شاگردی استادان بنام این رشته از شمار نوشین روانان سادات ناصری، محمود عبادیان، دانش پژوه و نیز جناب دکتر سعید حمیدیان و دکتر جلال الدین کزازی را دارم. در پی مطالعات پرشمار در زمینه ادبیات حماسی و اسطوره در روزهای پایانی سال 1398 تصمیم به راه اندازی وبسایت سپندارمذ گرفتم. در این وبسایت به بیان و تحلیل داستانهای حماسی و اسطوره ای از ایران و دیگر فرهنگها، شناخت اسطوره و نمادهای اساطیری، تاریخ و اسطوره می پردازم.

2 دیدگاه روشن نبرد مردوک و تیامت

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.