خلاصه داستانهای شاهنامه (۱)

خلاصه داستانهای شاهنامه شاید یکی از نیازهای فرهنگ دوستانی باشد که فرصت کافی برای خواندن شاهنامه را ندارند اما برآنند که این داستانها را بدانند. به این منظور خلاصه داستانهای شاهنامه را در چند بخش پی در پی به دوستداران فرهنگ و ادب فارسی تقدیم می کنم. بخش حماسی و پهلوانی شاهنامه را در دو دوران پیشدادیان و کیانیان میتوان خلاصه کرد. بخش پیشدادیان از پادشاهی کیومرث تا آغاز پادشاهی کیقباد و دوران کیانیان از پادشاهی کیقباد تا پادشاهی کیخسیرو. پس از آن شاهنامه وارد بخش تاریخی می شود.

این بخش نخستین بخش از داستانهای شاهنامه است که در آن از پادشاهی کیومرث تا قیام فریدون روایت می شود. شما ادامه این بخش را میتوانید در خلاصه داستانهای شاهنامه ۲ ، خلاصه داستانهای شاهنامه ۳ ، پادشاهی کیانیان در شاهنامه۱ ، پادشاهی کیانیان در شاهنامه ۲ ، داستان رستم و سهراب ، داستان سیاوش و پادشاهی کیانیان ۳ بخوانید.

نخستین پرسش خوانندگان می تواند این باشد که آیا شاهنامه تاریخ است یا داستان؟ تئودورنولدکه دراین باره می گوید: شاهنامه، تاریخ جامع شاهنشاهی ایران از آغاز پادشاهی در ایران تا انقراض آن به دست عربهاست. او در کتاب حماسه ملی ایران، شاهنامه را اینطور خلاصه می کند: این کتاب داستان پنجاه پادشاه را در چهار دوره پیشدادیان، کیانیان اشکانیان و ساسانیان روایت می کند. البته از دوره اشکانیان بسیار کم و خیلی مختصر روایت شده است.

داستانهای شاهنامه شامل دو بخش پهلوانی (حماسی ، اسطوره ای) و بخش تاریخی است. تئودورنولدکه می گوید این کتاب بیشتر یک وقایع نامه است تا یک منظومه شعر. به گفته او برای همین، استاد طوس در دوره فرمانروایی هر پادشاه داستانهایی را که بیشتر با وقایع نامه تناسب دارد آورده است.

فردوسی تلاش کرده که تمام داستانهای ملی پیشین را در شاهنامه بگنجاند تا روایتی ناگفته نماند. حال ممکن است امروز ما به دنبال برخی از روایتهای تاریخی در شاهنامه بگردیم و آنرا پیدا نکنیم. پژوهشگران دلایل مختلفی برای این مورد مطرح کرده اند. برخی آن را مربوط به منابعی میدانند که فردوسی در اختیار داشته و می گویند آن رخداد یا آن شخصیت در منابع فردوسی نبوده است. برخی دیگر هم دلایل دیگری دارند.

مقایسه کوتاه آغاز شاهنامه با منظومه های دیگر

داستانهای شاهنامه پس از مقدمه ای که شاعر می آورد، با شاهان پیش از تاریخ آغاز می شود. این شاهان را در سلسله ای به نام پیشدادیان می شناسیم. داد در واژه پیشداد به معنی قانون است. تفاوت شاهنامه با آثار مشابه اینست که منظومه های دیگر، معمولا با چگونگی آفرینش جهان یا چگونگی آفرینش نخستین آفرینش انسان آغاز می شود. اما شاهنامه با روایت نخستین پادشاه، یعنی کیومرث آغاز می شود. سپس نشان می دهد که در دوره ی هر پادشاه چطور جامعه، ساده و تدریجی پیشرفت و بسوی مدنیت رفته است. استاد طوس مدت زمان پادشاهی هریک از شاهان را بطور مشخص آورده است.

داستان کیومرث در شاهنامه

نخستین داستان از داستانهای شاهنامه پادشاهی کیومرث است. به گفته شاهنامه کیومرث، نخستین انسان، نخستین موبد، نخستین پادشاه و نخستین پهلوان است. او موبد-پادشاه- پهلوانی است که بر موجوداتی آمیخته از انسان و دیو فرمان می راند. کیومرث به حکم انسان بودن، در میان موجوداتی که انسان کامل نیستند، به سوی تمدن حرکتی نرم و تدریجی را آغاز می کند. نخستین کار او در این مسیر ساختن پناهگاه یا مسکن است. او در کوه سرپناهی برای زندگی کردن می سازد. از مظاهر دیگر تمدن، پوشاک است که کیومرث آن را می آورد. او جامه ای به نام پلنگینه بر تن می کند.

کیومرث پسری به نام سیامک دارد. روزی سیامک از سروش می شنود که اهریمن قصد آزار پدرش را دارد. پس جامه ای از پوست پلنگ می پوشد و به نبرد اهریمن و یارانش می رود. این جامه هنوز زره و لباس جنگی نیست و هنوز سیامک از آیین جنگ چیزی نمی داند. سیامک با پسر اهریمن، به نام «خزروان دیو» درمی آویزد و به دست او کشته می شود. کیومرث یکسال سوگواری می کند. آنگاه به فرمان سروش به کین خواهی پسر برمی خیزد. او هوشنگ پسر سیامک را به کین خواهی پدر می فرستد.

به گفته شاهنامه هوشنگ سپاهی از شیر و پلنگ و ببر و پری تا دد و دام و مرغ، گرد می آورد و به نبرد با دیوان می رود. او در این نبرد پیشاپیش لشکر می تازد و نیای او کیومرث، با سپهبدان و سران لشکر پشت سر، آنها را پشتیبانی می کنند. سرانجام هوشنگ، اهریمنی که پدرش را کشته بود را می کشد. به این ترتیب انتقام پدر را می گیرد و پیروز می شود. کیومرث پس از سی سال پادشاهی درمی گذرد و پادشاهی به هوشنگ می رسد.

داستان هوشنگ در شاهنامه

اثر: مهدی کمالی، برگرفته از سایت مهر میهن

دومین داستان از داستانهای شاهنامه پادشاهی هوشنگ است. او دومین پادشاه پیشدادی است. هوشنگ نوه کیومرث و پسر سیامک است. سیامک به دست خزروان دیو کشته شده، هوشنگ به پشتیبانی نیای خود کیومرث انتقام پدر را گرفته و پس از مرگ کیومرث، به پادشاهی می رسد و چهل سال فرمانروایی می کند. شاهنامه در خلال داستانهای خود روند تدریجی تمدن را ترسیم می کند. در دوران کیومرث انسان یاد گرفت سرپناهی داشته باشد و برای خود مسکنی در کوهها درست کرد. همچنین برای خود پوشاکی ساخت که شاهنامه آن را پلنگینه می خواند.

بزرگترین کار هوشنگ در مسیر تمدن کشف آتش است. او آتش را کشف می کند. سپس می آموزد که چطور آهن را استخراج و برای ساخت ابزار از آن استفاده کند. هوشنگ همچنین کشاورزی را رواج و راه و رسم اهلی کردن برخی دامها را یاد می دهد. او در دوران ۴۰ ساله پادشاهی اش بر هفت کشور فرمان می راند. داستان هوشنگ، در شاهنامه بطور خلاصه آمده است. پس از هوشنگ پسرش طهورث یا طهمورت به پادشاهی می رسد.

داستان طهمورت دیوبند در شاهنامه

اثر: مهدی کمالی، برگرفته از سایت مهر میهن

سومین داستان از داستانهای شاهنامه مربوط به طهمورت دیوبند است. طهمورت پسر هوشنگ است و پس از او به جای پدر بر تخت پادشاهی می نشیند. او لشکریان و موبدان را فرامی خواند و برای آنها سخن می راند. این نخستین بارست که شاه-موبد و پهلوان از هم جدا و موبد به شکل مستقل پدیدار می شود. پیشتر گفتیم کیومرث نخستین انسان، نخستین موبد، نخستین پادشاه و نخستین پهلوان شاهنامه است. اما با پیشرفت جامعه و پیچیده تر شدن نیازهای انسان شاه وموبد و پهلوان از شخصیت یکپارچه موبد-پهلوان-شاه جدا می شوند.

در مسیر رفتن به سوی تمدن طهمورت نیز وظایفی به دوش دارد. او به مردمان ریسندگی، بافتن فرش یا هر نوع گستردنی، پختن غذا، در اختیار گرفتن برخی دامها و پرندگان مفید برای انسان را می آموزد. او وزیری به نام شهرسپ دارد که به کمک او جهان را به نیکی می آراید و در آرامش به سوی تمدن پیش می رود. اما در این میان اهریمنان از کرده او ناخرسندند. چرا که اهریمنان از چیرگی انسان بر طبیعت ناخشنودند. آنها تلاش می کنند تا انسان نتواند با قدرت و توان خویش بر طبیعت چیره شود. برای همین از فرمانهای طهمورت سرپیچی می کنند. طهمورت با آنها نبرد می کند یک سوم آنها را می کشد و دو سوم آنها را به بند می کشد. برای همین طهمورت را دیوبند می گویند.

خط آموختن طهمورت از دیوان

دیوان و اهریمنانی که به دست طهمورت به بند افتاده اند از او زنهار می خواهند. آنها می گویند اگر ما را نکشی به تو هنر نوینی یاد می دهیم که بسیار از آن بهره می بری. طهمورت می پذیرد و آنها نوشتن و خط را به او یاد می دهند. بنابر آنچه استاد طوس آورده آنها نوشتن به سی زبان از شمار پارسی، رومی، تازی، سغدی، چینی، پهلوی و… را به طهمورت شاه می آموزند. پس در دوران پادشاهی طهمورت که سی سال بود، مردم نوشتن و خط را آموختند. این گام مهمی در مسیر رسیدن به تمدن بود.

داستان جمشید در شاهنامه

اما چهارمین داستان از داسنانهای شاهنامه و یکی از پادشاهان مهم در آغازین داستانهای شاهنامه داستان جمشید است. افسانه جمشید و جانشینی ضحاک به جای او و سپس سقوط ضحاک اهریمن به دست کاوه آهنگر و فریدون یکی از زیباترین، جذاب ترین و پرهیجان ترین بخشهای شاهنامه است. داستان جمشید در میان داستانهای شاهنامه، برخلاف سه پادشاه پیشین که به خلاصه از آنها یاد شده است؛ طولانی است.

پس از طهمورت پسر او جمشید به پادشاهی می رسد. او پادشاه آرمانی شاهنامه است. جمشید مرغ و دیو و پری را به فرمان خود درمی آورد یعنی بر همه چیز مسلط است و همه امور را زیر نفوذ خود دارد. او خود را شاه و موبد می خواند: “همم شهریاری و هم موبدی”.

جمشید از ۷۰۰ سال پادشاهی، ۵۰ سال به نرم کردن آهن یا ذوب آهن و ساختن ابزار و زره جنگی برای پهلوانان و ساختن برگستوان پرداخت. ۵۰ سال به پارچه بافی و ریسندگی و دوختن لباس گذراند. همچنین ۵۰ سال برای ایجاد چهار طبقه اجتماعی آتوربان (روحانیان)، تیشتاریان (سپاهیان)، کشاورزان و چهارم اهتوخشی یاهمان پیشه وران (صنعتگران)، صرف کرد. ۵۰ سال بعدی با این شرایطی که ایجاد شده بود مردمان کاشتند و خوردند و خوش زندگی کردند.

پس از آن جمشید ۵۰ سال درست کردن گل و خشت، و ساختن خانه و گرمابه را به دیوان آموخت. همچنین به مردمان یاد داد چطور از سنگ، گوهر استخراج کنند. ۵۰ سال هم گیاهان دارویی را شناخت که موجب شد پزشکی و درمان پیشرفت می کند. برای همین است که می گویند در دوران جمشید درد و بیماری و پیری و مرگ نبود. سپس کشتی ساخت و دریانوردی را آموخت.

جمشید و جشن نوروز

سرانجام پس از آن همه سالهای طلایی که جامعه رشد شتابنده داشت و مردمان در آرامش و آبادی زندگی می کردند؛ جمشید تختی ساخت و آنرا به گوهرهای زیبا آراست و به دیوان فرمان داد او را با آن تخت در آسمان بچرخانند. دیوان در روز هرمزد از ماه فروردین جمشید را در آسمان گرداندند.

مردم این روز را نوروز خواندند. به این ترتیب جمشید بنای آیین جشن نوروز را گذاشت. تا اینجا ۳۰۰ سال از دوران پادشاهی جمشید گذشته است. دورانی که پیشرفتهای جامعه به سوی تمدن و مدنیت چشمگیر بود.

گناه جمشید

درست هنگامیکه همه چیز خوب و به جای خود بود، جمشید دچار غرور شد. او همه را گردآورد کارها و خدمات خود را برشمرد و با ناسپاسی از یزدان، خود را سرچشمه همه نیکی ها و نعمتها خواند. به این ترتیب فره ایزدی از او دور شد. کم کم رفتارهای او موجب نارضایتی مردم شد تا جایی که مردم برای رهایی از او به اهریمنی پدرکش مانند ضحاک روی آورند.

هنگامیکه جمشید در سفر بود ضحاک به کاخ او یورش آورد. کاخ را گرفت و به جای جمشید بر تخت نشست. او خواهران جمشید ارنواز و شهنواز را به ازدواج خود درآورد. جمشید که شنید ضحاک کاخ را گرفته فرار کرد. تا یکصد سال کسی از او خبری نداشت. تا اینکه پس از صد سال رد او را در کنار دریای چین پیدا کردند. ضحاک مأموران خود را فرستاد و دستور داد او را با اره به دو نیم کنند. این دو نیم کردن جمشید نمادیست برای دو نیمه وجود و شخصیت جمشید. یکی نیمه خوب و خدمات او و دیگری نیمه بد که مربوط به غرور و خودشیفتگی و خداپنداری اوست.

پیشینه ضحاک

یکی از شناخته شده ترین داستانهای شاهنامه داستان ضحاک است. ضحاک کسی است که سه بار فریب ابلیس را خورده است. او نخستین بار با فریب ابلیس پدرش را کشت و به جای او نشست. ضحاک چاهی سر راه پدرش، مرداس کَند. مرداس در تاریک و روشنای یک پگاه در چاه افتاد و جان سپرد. با مرگ مرداس، ضحاک به جای پدر نشست.

بار دوم ابلیس به شکل خوالیگر و آشپز برای ضحاک خوراک های خوشمزه و لذیذ پخا تا توجه او را به خود جلب کند. ضحاک از خوردن آن غذاها بسیار لذت برد. برای همین خواست از آشپز قدردانی کند. ابلیس آشپزگفت برای قدردانی کافیست به او اجازه دهد شانه هایش را ببوسد. با این بوسه، ناگهان دو مار بر شانه های ضحاک رویید. آشپز بی درنگ ناپدید شد. چرا که او جادوگر بود.

بار سوم ابلیس به شکل پزشکی وارد شد و به ضحاک گفت درمان این مارهای بیقرار مغز جوانانست. باید روزانه مغز دو جوان را خوراک مارها کنی تا آرام گیرند.

در همین احوال خروشی از ایران بلند شده بود. جمشید به خاطر غرورش فره ایزدی را از دست داده و پیوند میان او و مردم سست شده بود. مردم ایران در پی جایگزینی برای او بودند. بنابراین سپاهیانی از سراسر ایران بسوی تازیان رفتند تا مگر مهتری پیدا کنند. آنها به ضحاک روی آوردند و او را به پادشاهی برگزیدند.

درباره داستان ضحاک در شاهنامه

نام ضحاک بیوراسب است. بیوراسب به معنی دارنده ده هزار اسب است. او پسر مرداس پادشاهی تازی بود. اکنون او پدر را کشته و برتخت پدر تکیه زده است. با فریب ابلیس بر شانه هایش مار روییده و روزی دو جوان را می کشد تا از مغز آنها خوراک مارها را تأمین کند.

در همین هنگام در ایران جمشید پس از یک دوران طلایی رشد و پیشرفت جامعه، دچار غرور شده و ادعای خدایی می کند. بنابراین شورشی علیه جمشید شکل می گیرد. مردم مهر و پیوند خود را با او گسسته و در پی راه چاره می گردند. اینجاست که الگوی اهریمنی ضحاک وارد صحنه داستانهای شاهنامه می شود.

ضحاک در شکل انسانی مسخ شده پیدا می شود. او می خواهد تمام دستاوردهای انسان را از بین ببرد. حتی قصد دارد انسان و انسانیت را نیز نابود کند. او نابودگری را از خاندان خود آغاز کرده است.

ضحاک به درخواست مردم ایران، در نبود جمشید به ایران یورش می برد و به جای جمشید بر تخت او می نشیند. خواهران جمشید، شهنواز و ارنواز را به همسری خود وامیدارد. او در ایران به کشتار جوانان برای سیر و آرام کردن مارهای دوش خود ادامه می دهد.

مقابله با کشتار جوانان در کاخ ضحاک

با کشتن دو جوان در هر روز، دو مرد گرانمایه به نامهای ارمایل و گرمایل پیدا می شوند. آنها تصمیم می گیرند بعنوان آشپز خود را به آشپزخانه کاخ ضحاک برسانند تا شاید بتوانند از قربانی شدن آن همه جوان جلوگیری کنند. آنها موفق می شوند و در آشپزخانه کاخ شروع به کار می کنند. سپس هر روز یکی از جوانان دربند را رها و به جای او از مغز گوسفند غذا تهیه می کنند. جوانان رها شده، از شهر دور، و روانه کوهستان می شوند. بنابراین هر ماه سی جوان از بند مرگ نجات پیدا می کنند. هنگامیکه شمار آنان به دویست تن می رسد همین دو آشپز بز و میش هایی به آنها می سپارند تا زندگی شان بگذرد. این جوانان رهایی یافته نیاکان کردهای امروزند. بعدها همین افراد در سپاه کاوه برابر ضحاک شورش می کنند.

ضحاک شرارتهای بسیار می کند. کشتارهای سیاسی راه می اندازد و در این مسیر از مزدوران نمک پرورده خود برای تأیید کارهایش بهره می گیرد. بنابراین نخستین شورش و اعتراض در جامعه مدنی شکل می گیرد. این شورش به شکست ضحاک می انجامد. این داستان در بخش کاوه آهنگر و فریدون کامل می شود.

داستان کاوه آهنگردر شاهنامه

یکی از جذاب ترین داستانهای شاهنامه داستان کاوه آهنگر است. در این داستان نخستین شورش اعتراضی به همت یک آهنگر صورت بندی می شود. نام او کاوه و اهل اصفهان است. همه پسرانش جز یکی از آنها به نام قارن (کارن) به دست ضحاک کشته شده اند. کاوه با پشتیبانی مردم و برای جانشین کردن آلترنایف یعنی فریدون بر ضحاک می شورد.

کاوه طراح و انگیزه دهنده انقلابی است که موجب استقرار حکومت دلخواه مردمی یعنی پادشاهی فریدون می شود. در این داستان برای نخستین بار معنی و اهمیت یکپارچگی خواست همگانی روشن می شود. نیز برای نخستین بار مردم با انتخاب یک پرچم، درفش کاویانی، و تأسیس درباری پرشکوه به نقش خود در تعیین سرنوشت شان آگاهی پیدا می کنند.

اعتراض کاوه در مجلس ضحاک

ضحاک خوابی می بیند و پیشگویان تعبیر می کنند که پهلوانی با گرز گاوسر او را از تخت پادشاهی به زیر می کشد. ضحاک در حالیکه سخت در جستجوی آن پهلوانست به موبدان می گوید: من باید لشکری از مردم و دیو پری فراهم کنم تا در برابر این دشمنی که قرارست بیاید بایستم. پس مجلسی برپا کنید تا در آن مردمان به نیکی و راستی من گواهی دهند.

مجلس برگزار می شود و در آن از پیر و برنا همه از ترس گواهی می دهند. ناگاه کسی از میان مردم فریاد دادخواهی سر می دهد. او را نزد ضحاک می خوانند. ضحاک به او می گوید تو از که ستم دیده ای که چنین دادخواهی؟

مرد دادخواه با دست بر سر خویش می زند و می گوید: من کاوه هستم. آهنگری که زیانی برای کسی ندارم. اما از دست تو همواره آتش بر سرم می ریزد. تو شاهی یا اژدها؟ چرا هفت کشور از آن توست و رنج و بلا از آن ما؟ ستمی که از تو به من رسیده این است که مغز پسران من خوراک مارهای تو شده است. اکنون یک پسر دیگرم در بند توست.

ضحاک دستور می دهد پسر را آزاد کنند. سپس به او می گوید اکنون که پسرت آزاد شد گواهی نیکی مرا امضا کن. اما کاوه کسانی که از ترس گواهی را امضا کرده اند را یاران ستمگر می خواند و می گوید من از تو ترسی ندارم و این گواهی را امضا نمی کنم. کاوه همراه فرزندش از مجلس بیرون می رود.

اطرافیان ضحاک به او می گویند چرا اجازه دادی کاوه اینچنین پرخاش کند و برود؟ ضحاک می گوید وقتی او در درگاه پیدا شد گویی کوهی از آهن بین من و او قرار گرفت و هنگامیکه با دو دست بر سر خود زد دل من شکست.

همبستگی کاوه و فریدون

پس از اینکه کاوه از بارگاه ضحاک می رود فریاد دادخواهی را سر می دهد. او از همگان می خواهد در کنار او دادخواه خونهای به ناحق ریخته جوانان باشند. پس پیش بند چرمین خود را سر نیزه می زند. او با این بیرق چرمین از مردم می خواهد که سر از بندگی ضحاک برتابند و به سوی فریدون بروند.

گروهی پیرامون کاوه گرد می آیند. آنها به دنبال فریدون می روند. فریدون وقتی سپاه را با آن بیرق چرمین می بیند دلش گواهی می دهد که وقت کین خواهی فرارسیده است. او آن بیرق چرمین را با دیبای روم و گوهرهای بسیار آذین می کند. یک ماه بر بالای آن می نشاند. از آن نوارهای زرد و سرخ و بنفش می آویزد و آن را درفش کاویانی می خواند.

پس از فریدون هر کسی بر سریر شاهی می نشیند گوهرهایی نو به این درفش می افزاید. به این ترتیب اختر کاویانی شکل می گیرد. گفته می شود این درفش را برای این اختر کاویان گفته اند که گوهرهای بسیار بر آن می درخشیده است.

داستان فریدون در شاهنامه

چهل سال از پادشاهی ضحاک گذشته که شبی خواب می بیند سه گُرد از کاخش می آیند که یکی از آنها گرز گاوسری در دست دارد. آنها با گرز بر سرش می زنند و با دوال دست و پایش را می بندند. خوابگزاران خواب او را تعبیر می کنند. آنها می گویند فرزندی به دنیا خواهد آمد که تو را از سریر پادشاهی به زیر می کشد. نیز گفتند او گرزی گاوسار خواهد داشت.

ضحاک می پرسد چرا او با من دشمنی خواهد داشت؟ خوابگزاران می گویند زیرا تو پدرش را می کشی! آنها همچنین می گویند که گاوی به نام برمایه این فرزند را پرورش خواهد داد که تو آن گاو را هم می کشی!

جریان همانطور که پیشگویان گفته بودند پیش می رود. پدر فریدون به نام آبتین به دست ضحاک کشته می شود. ضحاک که ذهنش مدام در گیر آن فرزندی بود که قرارست به دنیا بیاید، دستور میدهد تا هرجا نشانی از آن نوزاد یافتند او را بکشند. اما مادر خردمند و دوراندیش فریدون، فرانک، او را از شهر دورمی کند واو را به چوپانی می سپارد. چوپان گاوی به نام برمایه یا برمایون دارد. فریدون برای سه سال از شیر این گاو پرورش می یابد. این داستان یادآور پرورش زال به دست سیمرغ است که بعدتر در شاهنامه روایت می شود.

پس از سه سال فرانک فریدون را از چوپان پس می گیرد و او را به کوه البرز می برد. مردی پاک دین آنجاست. فرانک این بار فریدون را به آن مرد پاک دین می سپارد. اما ضحاک همچنان در جستجوی گاوی به نام برمایه بود که خوابگزاران نشانی آن را داده بودند. مأموران ضحاک گاو را پیدا می کنند و می کشند.

قیام فریدون و کاوه

فریدون ۱۶ ساله می شود. در شاهنامه پس از آنکه فریدون سپاه کاوه را می بیند و بیرق کاویانی را آذین می کند و نام درفش کاویانی بر آن می گذارد؛ نزد مادرش می رود و از او درباره پدر می پرسد. فرانک داستان زندگی او را برایش می گوید. فریدون کین ضحاک را به دل می گیرد و میخواهد به نبرد او برود. اما فرانک مانع او می شود. زیرا می داند سپاه ضحاک توانمند است و فریدون به تنهایی از مقابله با او برنمی آید.

اما فریدون تصمیم خود را گرفته و میخواهد به نبرد با ضحاک برود. فریدون همراه دو برادر بزرگترش به نامهای کتایون و برمایه به بازار آهنگران می روند و گرز گاوسار را سفارش می دهند. طرح اصلی این گرز را فریدون با پرگار روی خاک می کشد. آهنگران هم آن را می سازند.

توطئه برادران فریدون

فریدون همراه سپاه کاوه به کین خواهی پدر و برای دادخواهی جوانان کشته شده به راه می افتد. دو برادر با او همراه می شوند. شب هنگام در جایی اردو می زنند. برادران فریدون می بینند یک پری به خیمه او وارد می شود. آنها پی می برند این پری از سوی ایزد و نشان بخت بیدار فریدون ست. آن پری افسونهای بسیاری به فریدون می آموزد.

آمدن پری به خیمه فریدون نشان اینست که ایزدان فریدون را پشتیبانی می کنند. برای همین دیگ حسد برادران فریدون به جوش می آید. آن شب فریدون پای صخره ای در خواب می رود، برادران می روند تا از بالای صخره سنگی بر سر او بیندازند. صدای پایین آمدن سنگ فریدون را بیدار می کند. فریدون به کمک همان افسونهایی که پری ایزدی به او آموخته بود سنگ را سر جایش برمی گرداند. او از مرگ نجات پیدا می کند و کار برادران را نادیده می گیرد.

سرانجام فریدون و همراهانش به اروند رود(دجله) می رسند. از نگهبان رود درخواست کشتی می کنند. اما او میگوید اجازه ندارد به آنها کشتی دهد. فریدون خشمگین می شود و با اسب به رود می زند. سپاهیان او نیز همینگونه از رود می گذرند و بسوی کنگ دژهوختَ ش (بیت المقدس)، جایی که کاخ ضحاک آنجاست می روند.

پیروزی فریدون

درست هنگامیکه ضحاک در سفر هندوستان است، فریدون و کاوه همراه با سپاهیانشان به کاخ ضحاک می رسند. فریدون هنگامیکه روزبانان کاخ نیستند فرمان حمله می دهد و خود با گرز گاوسر به نگهبانان یورش می برد. او در این نبرد پیروز می شود و بر تخت ضحاک تکیه می زند. ارنواز و شهنواز را آزاد می کند. شاهنامه می گوید او دستور می دهد سر ارنواز و شهنواز را بشویند و روان آنها را از تیرگی که از همنشینی ضحاک گرفته اند پاک کنند. سپس خواهران جمشید بر فریدون درود می فرستند و با او به ایوان می نشینند.

دو خواهر جمشید از نام و نسب فریدون می پرسند. فریدون می گوید فرزند آبتین و پروده برمایون گاوست که هر دو به دست ضحاک کشته شده اند. ارنواز او را می شناسد. به او می گوید فریدون تویی؟ بدان که تو کسی هستی که ضحاک را نابود و مردم را از ستم او رها می کنی.

شکست ضحاک

ضحاک پیشکاری به نام کُندرَو دارد. کندرو تا فریدون را در ایوان کاخ و خواهران جمشید را در دوطرف او می بیند بدون اینکه جا بخورد به خدمت فریدون در می آید و آنچه فریدون از می و رامشگر می خواهد را فراهم می کند. اما همینکه همه می خوابند خود را به ضحاک می رساند و او را از ماجرا آگاه می کند.

ضحاک وقتی درباره ارنواز و شهنواز که دوسوی فریدون نشسته اند می شنود، برانگیخته می شود و به تاخت برمی گردد. او زره و کلاهخود پوشیده از بام کاخ وارد می شود. فریدون با گرزگاوسر به او حمله می کند. کلاهخود ضحاک پاره می شود. اما همینکه فریدون می خواهد او را هلاک کند سروش پیغام میدهد که زمان ضحاک به پایان نرسیده او را نکش! بلکه او را اسیر کن و او را تا جایی ببر که دو کوه به هم نزدیک می شود و آنجا راهی باریک ببینی. سروش می گوید آنجا دژهوخت کنگ است. فریدون کاری را که سروش گفته بود انجام می دهد.

هنگامیکه به دژ می رسند بار دیگر فریدون می خواهد ضحاک را با گرز گاوسر بکشد؛ سروش مانع می شود و می گوی: او را نکش بلکه دست بسته تا کوه دماوند ببر و او را آنجا به بند بکش. فریدون چنین می کند. در کوه دماوند در غاری که پایانش دیده نمی شود جای تنگی را انتخاب می کند. سپس میخ های آهنینی می آورد و ضحاک را آنجا به بند می کشد.

مرگ فریدون

فریدون پس از چیره شدن بر ضحاک تصمیم می گیرد سراسر جهان را ببیند. برای همین جهانگردی را آغاز می کند. فریدون نخستین جهانگرد است.

او مانند دیگر شاهان شاهنامه هم دانش را دوست دارد و هم رامش را. بنابراین فرمانروایی را بین سه پسرش سلم و تور و ایرج تقسیم می کند. همین موجب جنگ بین سه پسر می شود. دلیل اصلی جنگ کینه و حسد سلم و تور نسبت به ایرج است. در این جنگ ایرج به دست برادران خود کشته می شود.

فریدون با دیدن سربریده ایرج در تابوت از اسب فرومی افتد و به یکباره کور می شود. بعدها نبیره فریدون، منوچهر زاده می شود. فریدون او را در آغوش می گیرد و بینایی خود باز می یابد. هنگامیکه منوچهر بزرگ و جوانی دلاور می شود به کین خواهی ایرج به جنگ سلم و تور می رود و آنها را می کشد.

فریدون درباره دو پسر دیگرش یعنی سلم و تور احساس دوگانه ای دارد. وقتی منوچهر سر سلم و تور را می برد و نزد فریدون می فرستد؛ او منوچهر را دعا می کند. از سوی دیگر او سربریده فرزندان را در آغوش می گیرد و آنقدر می گرید تا می میرد. فریدون پانصد سال پادشاهی کرد.

ادامه داستانهای شاهنامه را اینجا بخوانید.

منبع:

  • شاهنامه فردوسی، دکتر جلال خالقی مطلق
  • درآمدی بر هنر و اندیشه فردوسی، دکتر سعید حمیدیان
  • نامه باستان، دکتر میرجلال الدین کزازی

فرزانه کاوه، کارشناس زبان و ادبیات فارسی، فارغ التحصیل سال 1370 هستم. افتخار شاگردی استادان بنام این رشته از شمار نوشین روانان سادات ناصری، محمود عبادیان، دانش پژوه و نیز جناب دکتر سعید حمیدیان و دکتر جلال الدین کزازی را دارم. در پی مطالعات پرشمار در زمینه ادبیات حماسی و اسطوره در روزهای پایانی سال 1398 تصمیم به راه اندازی وبسایت سپندارمذ گرفتم. در این وبسایت به بیان و تحلیل داستانهای حماسی و اسطوره ای از ایران و دیگر فرهنگها، شناخت اسطوره و نمادهای اساطیری، تاریخ و اسطوره می پردازم.

2 دیدگاه روشن خلاصه داستانهای شاهنامه (۱)

  • محمد شهیدی شهرستانی

    درود بیکران بر شما
    بسیار تارنمای پر ارج و بشکوهی ساخته اید. سپاسگزارم و امید دارم این روند را همواره دنبال کنید. من مهندس الکترونیک و فناوری اطلاعات هستم و همواره در جستجوی جایگاهی بودم که پیوند خود را با فرهنگ، ادبیات و تاریخ سرزمینم‌ بازیابی کنم و از این رهگذر جانی دوباره بگیرم و بدور از هر گونه کژ اندیشی، سیاهکاری و تاریکی در روشنای راستی و درستی ره بپویم. دست مریزاد برای من که نمی توانم زمان زیادی به پژوهش ، واکاوی و خوانش این گنجینه های گرانسنگ بگذارم این کوتاه نویسی و گزارش بسبار سودمند و راهگشاست.

    • درود برشما و سپاس فراوان از مهرتان. بسیار خرسندم که وقتی که میگذارم و مطالبی که از این اثر شگرف ادبیات فارسی تقدیم دانشوارنی چون شما میکنم مورد پذیرش و استفاده‌ است. تمام تلاشم اینست که شاهنامه و دیگر آثار حماسی ایران و جهان را در این سایت تقدیم دوستداران فرهنگ و ادب و تاریخ این سرزمین اهورایی و دوستداران ادبیات جهانی کنم. برای شما هم در زمینه تک آرزوی پیروزی میکنم و چقدر جای نیکبختی‌ست برای میهن ما که مردمانش اینقدر به فرهنگ و پیشینه خود ارج میگذارند و آنرا پاس میدارند. کامکار باشید و شاد.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.