سیاوش و سیاوشگرد (۱)

سیاوش را در آثار کهن پارسی با نامهای کَوی سیاورشن Kavi syavarshan (غرر الاخبار ملوک الفرس)، سیاوَرَشنَ Syavarashna (اوستا) مرکب از دو بخش سیا و اَرَشنَ به معنی دارندۀ اسب گشن سیاه و سیاوُش یا سیاوُخش (پهلوی و پارسی) آمده است. در بارۀ زندگی این اسطورۀ ایرانی روایت ها خیلی به هم نزدیکند.

مادر سیاوش

بر اساس شاهنامه فردوسی داستان زندگی سیاوش از این قرارست که: روزی گودرز و گیو و طوس سه گرد ایرانی دوران کیکاوس به شکارگاهی نزدیک توران میروند. دختری تورانی را می بینند که خودرا از خویشاوندان کَرسیوَز ( به روایتی دختر کرسیوز) معرفی می کند. بر سر تصاحب دختر تورانی بین آنها نزاعی در می گیرد. برای داوری نزد کیکاوس می روند. کیکاوس از دختر در بارۀ نَسَب و نژادش می پرسد :

بدو گفت خسرو "نژاد تو چیست؟
که چهرت همانند چهر پریست"

بگفتا که "من نازخاتونیم
ز سوی پدر آفریدونیم

نیایم سپهدار کَرسیوزست
بدان مرز خرگاه او مرکزست"

به این ترتیب او خود را نازخانون و نیایش را کَرسیوزمعرفی می کند و میگوید پشتش به فریدون ( نیای مشترک ایران و توران) میرسد. کیکاوس به گیو و گودرز و طوس می گوید این دختر شایستۀ شبستان ست واینطور به ماجرا پایان می دهد :

بت اندر شبستان فرستاد شاه
بفرمود تا برنشیند به گاه

بیاراستندش به دیبای زر
به یاقوت و فیروزه و لاجورد

تولد سیاوش

نازخاتون چندی بعد فرزند پسری می شود به نام سیاوش:

یکی  کودکی فرخ آمد پدید
کنون تخت بر،ابر باید کشید

جدا گشت ازو کودکی چون پری
به چهره بسان بت آزری

جهان گشت ازآن خُرد پُرگفت وگوی
کزان گونه نشنید کس روی و موی

جهاندار نامش سیاوخش کرد
براو چرخ گردنده را بخش کرد

پیشگویان کودک را زیبا ولی بختش را خفته دیدند:

از آن کو شمار سپهر بلند
بدانست و نیک و بدو چون و چند

ستاره بر آن کودک آشفته دید
غمی گشت چون بخت او خفته دید

از این پس دیگر نشانی ازنازخاتون در داستان سیاوش نمی بینیم. کیکاوس چندی بعد کودک را به رستم می سپارد تا رستم، رسم و آیین بزرگی و جنگ و شکار و شراب را به اوبیاموزد:

به رستم سپردش دل و دیده را
جهانجوی گُرد پسندیده را

تهمتن ببردش به زاولستان
نشستنگهش ساخت در گلستان

سواری و تیر و کمان و کمند
عنان و رکیب و چه وچون و چند

نشستنگهِ مجلس و میگسار
همان بازوشاهین و یوز و شکار

ز داد و زبیداد و تخت و کلاه
سحن گفتن و رزم و راندن سپاه

هنرها بیاموختش سر بسر
بسی رنج برداشت وآمد به بر

از آنجا که موطن رستم زابلستان ست پس سیاوش از دربار و کاخ کیکاوس دور می شود. پس از چندین سال وقتی سیاوش همۀ هنر ها، از رزم و بزم و بزرگی را می آموزد و جوان بالنده ای می شود، رستم او را نزد پدرش کیکاوس می برد.

سوداوه(سودابه)

وزان پس به کاوس گوینده گفت
که او دختری دارداندر نهفت

که از سرو بالاش زیباترست
ز مشکِ سیه بر سرش افسر ست

به بالا بلند و به گیسو کمند
زوانش چو خنجر لبانش چو قند

سوداوه دختر پادشاه هاماروان همسر کیکاوس است. زنی که کیکاوس به غایت دل در گرو محبت و عشقش دارد. کیکاوس سوداوه را بعد از جنگ با هاماوران به همسری گرفت. وقتی کیکاوس به کمک رستم،و پشت سر گذاشتن هقت خوان در جنگ مازندران؛ بالاخره پیروز برگشت از ایران سمت توران وچین سپاه کشید و بربرها را به اطاعت خود درآورد. از آنجا به زاولستان و به مهمانی پوردستان رفت. در آنجا شنید تازیان مصر و شام از کیکاوس روی بر گرداندند. پس سپاه را از هامون به دریا کشید و به جنگ شاه هاماوران رفت. در آن جنگ پیروز شد و شاه هاماوران از او زنهار (امان) خواست. کسی از سپاهیان به کیکاوس گفت شاه هاماوران دختربسیار زیبایی دارد که برازندۀ شاه است.به این ترتیب کیکاوس از شاه هاماوران میخواهد دخترش را به او بدهد و شاه به رغم میل باطنی اش پس از صحبت با سوداوه می پذیرد و سوداوه همراه کیکاوس به ایران می آید.

باری، وقتی رستم سیاوش را به کاخ برمیگرداند، کیکاوس از دیدن جوانی به آن رعنایی و بالندگی شگفت زده شده جشنی برپا میکند:

چنان از شگفتی بدو در بماند
بسی آفرینِ بزرگان بخواند

بر آن برز بالا و آن فر اوی 
بسی بودنی دید در  پر اوی

بدان اندکی سال و چندان خِرَد
که گفتی روانش خرد پروَرَد

پادشاه که شایستگی سیاوش را می بیند سرزمین کَوَرستان (ماورالنهر)را به او می دهد:

نبشتند منشور بر پرنیان 
به رسم بزرگان و فر کیان

زمین کورستان ورا داد شاه
که بوداو سزای بزرگی و جاه

زمین کورستان بُداز پیشتر
که خوانی همی ماوَرالنَهر در

سوداوه و سیاوش

سوداوه، با دیدن سیاوش پریشان حال و شیفتۀ او می شود. کسی را نزد سیاوش می فرستد و به او پیام می دهد که میتوانی پنهانی به شبستان بیایی. سیاوش پاسخ میدهد که من اهل شبستان و دستان (مکر) نیستم:

کسی را فرستاد نزدیک اوی 
که"پنهان سیاوخش را بگوی،

که اندر شبستانِ شاه ِجهان
نباشد شِگِفت ار شوی ناگهان"

بدو گفت: " مرد شبستان نیَم
مجویم که با بند و دستان نیم

سوداوه که موفق نمیشود سیاوش رابه شبستان بکشد مکر دیگری می اندیشد وبه شاه می گوید سیاوش جوان ست و باید ازدواج کند او را به شبستان بفرست تا کسی را انتخاب کند. شاه قبول می کند وبه سیاوش پیشنهاد می دهد که به شبستان برود و کسی را برای همسری انتخاب کند. سیاوش که هوشیار و پرخرد است بوی خوشی از این پیشنهاد حس نمی کند به پدر می گوید من مرد رزم و کار و کارزارم و در شبستان کاری ندارم ، ولی در نهایت می پذیرد و می رود. سوداوه که با تاجی بر سر و لباسی آراسته و موهایی آویخته بر تخت نشته با دیدن سیاوش از تخت پایین می آید و او را در آغوش کشیده، او را می بوسد و خواهرانش را یه سیاوش نشان میدهد. روز بعد سیاوش به شاه می گوید که بنای ازدواج ندارد. شاه از او میخواهد که شاد زندگی گند وبه فکر این باشد که باید از نژاد خود یادگاری و جانشینی داشته باشد. باری، بار دیگر سوداوه دختران خود را نزد سیاوش حاضر میکند و میخواهد که سیاوش از بین آنان یکی را برگزیند. سیاوش، به یاد می آورد که شاه هاماوران با کشورش چه کرده، او با خود می پندارد که از بین دشمنان نمی توان زنی اختیار کرد:

سیاوش فروماند و پاسخ نداد
چنین آمدش بر دل پاک یاد

که " گر بر دل پاک شیون کنم
به آید که از دشمنان زن کنم

شنیده ستم از نامور مهتران
همه داستان های هاماوران

که از پیش با شاه ایران چه کرد
زگُردان ایران برآورد گَرد

پر از بند سوداوه گر دخت اوست
نخواهم هم این دوده را مغز و پوست"

سوداوه که می بیند سیاوش لب به سخن باز نمیکند می گوید جای تعجب نیست کسی که چون منی را می بیند نتواند به دیگری نگاه کند پس اگر با من پیمان ببندی پنهان خواهد بود تا روزی که پدرت از دنیا برود و تو شهریار شوی و من یانوی شهر:

به سوگند پیمان کن اکنون یکی 
ز گفتار من سر مپیچ اندکی

چو بیرون شود زین جهان شهریار
تو خواهی بُدَن زو مرا یادگار

نمانی که آید به من بر گزند
بداری مرا همچُن او ارجمند

من اینک به پیش تو استاده ام
تن وجانِ روشن تو را داده ام

زمن هرچه خواهی همه کامِ تو
برآید، نپیچم سر از دامِ تو

ولی سیاوش که پاک نهاد، اهل خرد و پروردۀ پهلوانی چون رستم است؛ از این خواهش و تمنای سوداوه در می گذرد و از خداوند می خواهد که اهریمن و فکر شیطانی و خیانت به پدر را از او دور کند. پس به سودابه می گوید کسی جز پادشاه سزاوار تونیست و برای من همان دخترت کافیست. سیاوش می گوید: به پادشاه بگو من پیمان با دخترت را پذیرفتم و خودت بدان مهرت به من چونان رازی سر به مهر می ماند و من تو را مانند مادر خویش می دانم. سوداوه به شاه می گوید که سیاوش به شبستان آمد و فقط دختر مرا پسندید. شاه شادمان می شود ولی سوداوه که سراسر جان به مهر سیاوش داده بر نمی تابد که از او چشم بپوشد. پس برای بار دیگر او را به شبستان می خواند و تمنایش را با او در میان می گذارد. سیاوش بار دیگر می گوید که به پدر خیانت نمی کند و می خواهد ا ز شبستان خارج شود که سوداوه با چنگ با او در می آمیزد، سیاوش که قصد گریز دارد لباسش پاره می شود. سوداوه می بیند چاره ای ندارد و ممکن است رسوا شود فریاد و فغان راه می اندازد و می گوید سیاوش میخواسته با او درآمیزد.

سیاوش در بوتۀ آتش

وقتی کیکاوس ازاتهامی که سوداوه به سیاوش زده، آگاه می شود هردو را فرا می خواند و از آنها توضیح میخواهد. سیاوش آنچه رخ داده را می گوید و سوداوه آن را انکار می کند و می گوید من قصد فرار از دست سیاوش را داشتم که صورتم خراشیده شد و فرزندی از تو در شکم داشتم که نزدیک بود از دست بدهم. کیکاوس کمی تأمل میکند و با خود می گوید نباید شتاب کنم و باید حقیقت را در یابم که کدام گناهکارند. پس ابتدا هردوی آنها را می بوید. سوداوه بوی می و مشک و گلاب می دهد ولی سیاوش نه! پس یقین می کند که سوداوه گناهکارست با خود می اندیشد:

به دل گفت ک"ین را به شمشیر تیز 
بباید کنون کردنش ریز ریز

ز هاماوران زان پس اندیشه کرد
که آشوب خیزد بر آوازِ درد

وُ دیگر بدان گه که در بند بود
برِ او نه خویش و نه پیوند بود

پرستار، سوداوه بُد روز و شب
بپیچید از آن رنج و نگشاد لب

سه دیگر که یک دل پر از مهر داشت
ببایست ازو هر بد اندرگذاشت

چهارم کزو کودکان داشت خرد
غمِ خُرد را خوار نتوان شمرد

سیاوخش از آن کار بُد بی گناه
خردمندیِ او بدانست شاه

بنابراین شاه هم عاشق سوداوه است و فکر می کند باید بتواند از گناهش بگذرد.هم مرهون مهر اوست زمانی که پس از ازدواجشان با نیرنگ شاه هاماوران اسیر می شود این سوداوه است که یاریش می کند.از طرفی اگر سوداوه را بکشد احتمال جنگ هست و باز از طرفی دیگر کودکانی دارد که بودن مادر در کنارشان مهم است. شاه که یقین دارد سیاوش بی گناه است از او می خواهد از اتفاقی که رخ داده با کسی سخن نگوید تا این رخداد در پرده بماند. ولی سوداوه که می بیند جایگاهش نزد شاه از دست رفته، مکری به کار می برد. او پیشکاری دارد که دوقلوباردارست. از او می خواهد که دارویی بخورد وبچه اش را سقط کند تا او(سوداوه) وانمود کند باردار بوده و به دلیل درگیری با سیاوش بچه را از دست داده است. پبشکار همان شب دارویی می خورد و روز بعد دوقلوها، سقط می شوند. پس سوداوه بچه ها را در تشت زرینی گذاشته شیون و فغان می کند. کیکاوس که کودکان مرده را می بیند ستاره شناس وپیشگوی درباررا می خواند. پیشگو می گوید نه پدر این بچه ها توهستی و نه مادرشان سوداوه. باری زن پیشکار را پیدا و تهدید میکنند و او حقیقت ماجرا را می گوید. باز سوداوه آرام نمی شود و می گوید اینها از ترس سیاوش که پهلوانی زورمندست راست را نمی گویند. این بار کیکاوس از موبدان کمک می خواهد. موبدان چارۀ کار را این می دانند که یکی از آن دونفر را از آتش بگذرانند.

آزمون وَر در تمام تمدنهای باستانی نمونه هایی دارد. در این نوع آزمون داوری را به خداوند وایزدان می سپارند. چرا که باور عمومی بر آن بود که نیرهای طبیعی که فرمانبر خدایانند به فرد بی گناه آسیب نمی زنند. از ورهای مشهور یکی ریختن قلز مذاب روی سینه و شکم فرد متهم است. چنانکه زرتشت برای اثبات حقانیت خود این آزمون را انجام داد. نتسر نیز در دوران اردشیر بابکان آرمون فلر مذاب را از سر گذراند تا همگان پذیرفتند که سخنگوی خداوند است. به هر حال یکی از ورهای مشهور همین عبور از آتش بوده است. متهمان و کسانی که مشکوک به گناهی بزرگ بودند با این پیش فرض که آتش مقدس است و بدن بیگناه را نمی سوزاند، از آتش عبور می دادند. داستان ابراهیم که به دست نمرود به برجی از آتش پرتاب شد شکلی از همین وَرِ آتش است.

کیکاوس به سوداوه و سیاوش می گوید باید این آزمون انجام شود. سوداوه می گوید من راست گفتم و نشانه اش همان دونوزاد سقط شده است. کیکاوس نظر سیاوش را می پرسد. سیاوش پاسخ می دهد:

اگر کوه آتش بوَد بِسپَرَم
ازین نیک خوارست اگر بگذرم

پس کیکاوس دستور می دهد آتش را مهیا کنند. آتشی به بلندی دو کوه مهیا می کنند و انجمنی از مردمان گرد می آیند. سیاوش با اسب سیاه و جامۀ سپید، لبی خندان و دلی پر امید واردمی شود. سیاوش همین که کیکاوس را می بیند به احترام او از اسب پیاده می شود. او نرمش و شرمی در چهره و رفتار پدر می بیند، و به او امید میدهد که سالم از آتش بیرون می آید.

سیاوش بدو گفت اندُه مدار
کزینسان بود گردش روزگار

سری پر ز شرم و بهایی مراست
اگر بی گناهم رهایی مراست

ورایدون که زین کار هستم گناه
جهان آفرینم ندارد نگاه

به نیروی یزدانِ نیکی دهِش
ازین کوه آتش بیابم رهش

سوداوه از ایوان تماشا میکرد. تمام مردم که جمع شده بودند نگران و نالان بودند. سیاوش با اسب به سوی آتش تاخت . لحظه ای بعد نه او پیدا بود. نه اسب. دیری نگذشت که از سوی دیگر آتش سیاوش سوار بر اسب سالم بیرون آمد. همه شاد شدند جز سوداوه. سیاوش نزد کیکاوس رفت در حالیکه اثری از دود و آتش و گرد و خاک با او نبود. کیکاوس از اسب پیاده شد. سیاوش را به آغوش کشید و دستورداد سه روز جشن بگیرند. روز چهارم کیکاوس در حضور سیاوش و بزرگان سوداوه را فراخواند در حالیکه گرز گاوسری در دست داشت. شاه خواست سوداوه را مجازات کند کاری که بزرگان با آن موافق بودند. ولی سیاوش می دید شاه شیفتۀ سوداوه ست و قادر نیست او را مجازات کند، از او خواست سوداوه را به او ببخشد. سیاوش با خود می اندیشید:

همی گفت با دل که" بر دست شاه
گر ایدون که سوداوه گردد تباه

به فرجام ِکار او پشیمان شود
زمن بیند آن غم چو پیچان شود"

پس کیکاوس سوداوه را می بخشد.

روایت سیاوش؛ درام یا دراماتیک

داستان سیاوش یکی از داستانهای پر فراز و نشیب شاهنامه است که به گفنۀ دکتر خالقی مطلق اگر از ابتدا برای اجرا و نمایش نوشته می شد و بصورت اشعار نقلی نبود در زمرۀ درام و تراژدی قرار می گرفت. ولی از آنجا که این داستان به شکل شعر نقلی به ما رسیده میتوان آن را یک اثر دراماتیک و تراژیک دانست. چرا که عناصر یک درام یا تراژدی را درآن می یابیم.

بنا به تعریف یک اثر درام چهار بخش دارد:

  • پیش درآمد درام
  • ساخت درام
  • درگیری درام
  • زبان درام

پیش درآمد این اثر همان شرح و توضیح چگونگی ازدواج نازخاتون و سوداوه با کیکاوس، تولد سیاوش، سپردن سیاوش به رستم و بازگشت او نزد شاه است که در ابتدای داستان مفصل بیان می شود. با ملاقات سوداوه و سیاوش دومین بخش درام کلید میخورد. لحظات شورانگیزی آغازمی شود که با تهمت سوداوه به سیاوش اوج میگیرد وبا گذشتن سیاوش از آتش و ثابت شدن بی گناهی او به اوج میرسد. مرحلۀ بعد درگیری درام است. با آزمایش آتش هم بی گناهی سیاوش ثابت می شود وهم سوداوه بخشیده می شود؛ اینجا آرامشی برقرارمی شود که در واقع آرامش قبل از طوفانست. آرامشی موقتی که فاجعۀ پایان داستان و مرگ به ناحق سیاوش را به تأخیر می اندازد و از این راه به هیجان داستان می افزاید. دربارۀ زبان درام می توان فراوانی گفت وشنود، کمی نقش گویندۀ داستان، گفت و شنود مهیج را از شاخصه های یک درام دانست. ولی همانطور که پبشتر گفته شد از آنجا که این اثربه شیوۀ نمایشی گفته نشده آنرا نه یک اثر درام، که یک اثر دراماتیک می دانیم.

رستم وسیاوش

اینکه چرا کیکاوس پرورش سیاوش را به رستم می سپارد سؤالی ست که پاسخ های متفاوتی به آن داده شده است. از دید روایت شناسی و ساختار شتاسی اسطوره این امری متداولست که قهرمان به دلایلی از خانه دور می شود، نمونۀ آن را در ادیپوس شهریار می بینیم. ازنظر دلالت مندی که از عناصر داستان نویسی است؛ رستم مسئول پرورش سیاوش می شود تا به طور منطقی وارد داستان شودو بتواند در اوج داستان و رخ دادن فاجعه داستان را پیش ببرد. دلیل دیگر اینکه پرورش شاه آینده یکی از وظایف مهم پهلوانان بوده است.

سیاوش در اسطوره

سیاوش یکی از اسطوره های بنام ایران است. بن مایۀ اصلی این اسطوره، مرگ و زندگی دوبارۀ طبیعت به شکل خدا بر روی زمین، و شهادت و باززایی اوست. مهرداد بهار سیاوش را “خدای شهید شوندۀ نباتی” می داند و می گوید « در میان شخصیت های شاهنامه، سیاوش بعنوان نمادی از خدای نباتی شناخته می شود که می میرد و با تولد طبیعت دوباره زاده می شود». در داستانهای اسطوره ای پهلوانان شهید با مضمونهای گیاهی پیوند دارند. این پیوند مربوط به آغاز یکجا نشینی انسان و آغاز کشاورزی و تحت تأثیر رستاخیز گیاهان در بهار برقرارشده است. گیاهان با رویش دوباره در بهار، شکلی از جبران مرگ به ناحق پهلوانان اساطیری را نمایش می دهند. این رستاخیز گیاهی و پیوندش با رستاخیز پهلوان -شهید یکی از خاستگاههای زندگی پس از مرگ بوده است.

تکرار اسطوره

داستانهای اساطیری درتمام دورانها و در همۀ جوامع از همدیگر وام می گیرند. ومعمولا این داستانها نمونه های مشابهی در ادبیات زبانهای دیگر دارند. به عنوان مثال رد پای داستان سیاوش را درداستانهای مذهبی مانند داستان گلستان شدن آتش برابراهیم، یا داستان یوسف و زلیخا پیدا کنیم. درباره ماجرای سوداوه و سیاوش بخصوص نمونه های فراوانی در ادبیات جهان داریم، تا جایی که درکتاب “نامادری های باستان” از واتسون فصلی به داستانهای عشق مادرخوانده و پسرخوانده اختصاص یافته که اغلب روایت های یونانی و رومی است.

ازنمونه های داستان سوداوه و سیاوش می توان به داستان “شاهزاده و کنیزک” سندبادنامه، “امجد،اسعد” هزارو یک شب، “ارجن و اوربشی” مهابهاراتا، “هیپولیت و فِدِرا” در ادبیات یونان و بسیاری دیگر اشاره کرد. این تم داستان به طرز غریبی در ادبیات همۀ جهان از اساطیر ایران وهند و اروپا تا ماورالنهر وچین ومصرنمونه های مشابهی دارد. [البته باید گفت بسیاری روایت ها و داستانها و افسانه ها هم از عشق پسر خوانده به مادر خوانده در ادبیات جهان وجود دارد. ] درروایت های از این دست عناصر مشترکی وجود دارد. بعنوان مثال:

  • طالع بینی بد برای نوزاد،
  • نامادری از سرزمینی بیگانه،
  • رشد و تربیت کودک در جایی دور از پدر،
  • وجود رقیب عشقی برای نامادری،
  • درخواست دیدار از سوی نامادری،
  • چاک زدن جامه، روی خراشیدن،
  • آزمایش و اثبات حقانیت و معجره،
  • فرمان قتل از طرف پدر،
  • پا در میانی بزرگان،
  • تبعید یا فرار پسر،
  • فرجام نیک پسر و کسب مقام روحانی او
  • فرجام نامیمون نامادری

اسطوره شناسان بر این باورند که این موتیف مشترک، دلایل زیادی دارد از جمله:

  • یکی،بازتابی از اسطورۀ باروری و رویش و افزایش محصول است.
  • دیگر با توجه به غیر بومی بودن نامادری دسیسه ای نه از سر هوس بلکه برای نابودی و حذف سیاسی است.
  • سوم بر اساس طبیعت انسان و تمایلات غریزی ست که می تواند ریشه در وضعیت روحی و روانی زن میانسال داشته باشد.

فرزانه کاوه، کارشناس زبان و ادبیات فارسی، فارغ التحصیل سال 1370 هستم. افتخار شاگردی استادان بنام این رشته از شمار نوشین روانان سادات ناصری، محمود عبادیان، دانش پژوه و نیز جناب دکتر سعید حمیدیان و دکتر جلال الدین کزازی را دارم. در پی مطالعات پرشمار در زمینه ادبیات حماسی و اسطوره در روزهای پایانی سال 1398 تصمیم به راه اندازی وبسایت سپندارمذ گرفتم. در این وبسایت به بیان و تحلیل داستانهای حماسی و اسطوره ای از ایران و دیگر فرهنگها، شناخت اسطوره و نمادهای اساطیری، تاریخ و اسطوره می پردازم.

6 دیدگاه روشن سیاوش و سیاوشگرد (۱)

  • خيلي ادبياتي هستش ولي دوست دارم چون مطالب همه كوتاه هستن
    يكم هم داستان هاش رو بيشتر كنين
    در كل عاليه 👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍
    دم مهندس كاويان مشايخي هم گرم با اين طراحي عالي

    • با درود و سپاس فرید عزیز
      نظرت کاملا درست ومطالب تقریبا تخصصی است و بدیهی ست برای کسانی که به این موضوع ها علاقه مند باشند جذاب ترست. ولی از اینکه مطالب را دوست داشتی بسیار شاد و از نظر ویشنهادت بسیار سپاسگزارم

  • درود بیکران بر بانوی فرهیخته
    سرکار خانم فرزانه کاوه
    دست مریزاد

    قبل از هر سخن ، بیان چند نکته خالی از فایده نیست :
    اول :
    «کارل گوستاو یونگ» در کتاب انسان امروزی در جستجوی روح خود به نقش اساطیر و کهن الگوها در تکامل و شکل‌گیری و بازشناسی هویت انسان پرداخته است. وی در جایگاه یک روان‌شناس تلاش دارد این حقیقت پنهان را آشکار سازد که انسان امروز در بحران هویت به سر می‌برد و یکی از راه‌های برون رفت از این بحران را شناخت و دریافت اسطوره‌های نوین می‌داند تا بتواند از منابع روحی تازه سیراب شود و نیروهای خلاق خود را تازه کند. (ر.ک. یونگ، انسان امروزی در جستجوی روح خود، آستان قدس رضوی ـ به‌نشر:۱۳۹۰)

    دوم :
    بشر از دیرباز در جستجوی کهن الگوها به سر می‌برده است و کردارهای ایزدان و قهرمانان اساطیری را همواره سرمشق خود قرار داده است. در دنیای امروز، اگرچه کهن الگوها و ایزدان و قهرمانان اساطیری به برجستگی روزگاران پیشین در فضای زندگی افراد حضور ندارند، به طور کامل فراموش نشده‌اند «بلکه در ژرفای انسان، در خیال‌ها و رؤیاهایش، در پوششی از کهن الگوها می‌زید و در هنرهایی که انسان می‌آفریند بازتاب می‌یابد، آن گونه‌ که شعر شاعران، نقاشی‌ها، رمان‌ها و … بن مایه‌های اسطوره‌ای را بر ما آشکار می‌دارد. البته این نمودها به گونه‌ای نمادین و رازآلود هستند که گاه دریافت آن‌ها نیاز به شناختی ژرف از اسطوره‌های گذشتۀ یک جامعه و ملت دارد».

    سوم :
    در اساطیر ایران سیاوش نماد یا خدای نباتی است، زیرا با مرگ او از خون وی گیاهی می‌روید. بنا بر روایت‌های اساطیری، سیاوش کشته می‌شود اما وقتی خونش بر خاک ریخته می‌شود، محو نمی‌شود بلکه از محل آن گیاهی می‌روید که به «پر سیاوشان» معروف است؛ گیاهی که هر چقدر بریده شود دوباره می‌روید و حیات دوباره و جانی بازیافته می‌یابد. این گیاه نشان زندگی پس از مرگ و مداومت حیات سیاوش است.
    محمدرضا شفیعی‌کدکنی در کوچه باغ‌های نیشابور به این پیشینه گیاهی اسطوره سیاوش اشاره زیبایی دارد:
    موج‌موج خزر از سوک سیه پوشانند/ بیشه دلگیر و گیاهان همه خاموشانند/ بنگر آن جامه کبودان افق، صبحدمان/ روح باغ‌اند کزین گونه سیه پوشانند/ چه بهاری است، خدا را، که در این دشت ملال، لاله‌ها آینۀ خون سیاووشانند.

    و اصل کلام :
    نوشتاری که سطور آن به سِحر قلم شیوای شما قامت حیات یافته ، علاوه بر لحن و گونه ی علمی ، غمی عاشقانه از سوگ یک اسطوره را در خود دارد ، اما باید اذعان نمود که حجمی چنین انبوه از معناوارگی و تجسم در مَخلَصی چنین محدود نمی گنجد . پیشنهاد می کنم این نوشتار در مورد سیاوش به مقدمه و یا به زعم نوازندگان پیش مضرابی از یک تحقیق بدل گردد و دایره ی مبسوط تری از مطالعات سرکار عالی در قالب « سیاوش شناسی» به دوستداران ادب پارسی عرضه گردد که جای و جایگاه خالی آن محسوس است . یقیناً بسط و وسع این مقالات علمی علاوه بر غنای ادب پارسی به پاسداشت اسطوره ها کمک شایانی خواهد کرد .

    • درود و سپاس جناب آقای دکتر بشیری
      همانطور که فرمودید اسطوره ها از ناخودآگاه جمعی انسانهای باستان تراویده است. درک و دریافت راز و رمز این روایتهای شاعرانه و افسانه ای برای انسان امروز به راحتی میسر نیست. که این نشان از پیچیدگی روان انسانهای باستانی دارد؛ آن زمان که ذهن انسان در گیر مسائلی از قبیل دغدغه های امروز نداشت. به تعبیر فروید اگر خواب رؤیای فردی ست اسطوره را می توان رؤیای حمعی دانست. پشت پردۀ این روایت ها دنیایی از فلسفه و جهان بینی مستورست. وامروز دانسته یا ندانسته بسیاری از این اسطوره ها در آیین ها و باورهای ما حضور دارند حال آنکه از آن بی خبریم. آیین هایی مثل پشت سر مسافر آب ریختن، نوروز، سیزده بدر و … انسان امروز بی آنکه بداند به دامن اسطوره چنگ زده و نمونۀ آن مقبول بودن آثار سورئال یا فیلمهایی از قبیل زامبی ها، فیلم ارباب حلقه هااو فیلمهای آخر زمانی یا استقبال بی نظیر جهان از اثر ماندگار خانم جی کی رولینگ (هری پاتر) ست. در این باره که فرمودید شناخت راز و رمز سیاوش در یک مقال نمی گنجد کاملا با شما موافقم نه فقط سیاوش که هرکدام از اسطوره ها را میتوان در قالب مجموعه ای بر رسید. هر چند نوشناری که منتشر شد فقط شمارۀ یک از داستان سیاوش است و این گفتار ادامه دارد ولی مدعی نیستم در این نوشتار در قالب دو یا سه شماره بتوانم تمام آنچه مربوط به این داستان پر از نماد و نشانه را بازگو کنم، بنابراین بنا را بر ارائه شرح مختصری از این داستان گذارده ام و تنها امیدوارم آنچه به نگارش می آید گویا باشد. در پایان از مهر شما بابت مطالبی که برای استفاده در نوشتار می فرستید سپاسگزارم .

  • سلام.عالی میویسید.شیفته نوشته هایتان شدم.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.