زئوس، همسران و معشوقه گان

زندگی خدایی زئوس آنقدربا ماجراهای عاشقانه به هم آمیخته است که زندگی دون ژوان و کازانوا به پای آن نمی رسد. این ماجراها نیمی مشروع و نیمی نامشروعند. زئوس چندین همسر رسمی گرفت که همه را جز هرا عوض کرد. دوشادوش همسران، او معشوقه های پرشمار زمینی و آسمانی داشت که آنها نیز عوض می شدند. همسر ثابت او که ملکه دنیا باقی ماند همان «هرا» بود که رومیان او را «یونون» یا «ژونن» می نامند. هرا دختر کرونوس و خواهر زئوس و خود از خدایان بود. هرچند هرا در اداره جهان به زئوس کمک می کرد ولی بیشتر از هر چیزبرای پیشگیری از شیطنتها و بازیگوشیهای زئوس توان می گذاشت تا به هر شکلی شده معشوقه های او را بتاراند.

همسران زئوس

نخستین همسر زئوس پیش از هرا « متیس» (به معنی عقل)، بود. به گفته هزیود شاعر شهیر یونانی متیس یک تنه اطلاعاتش از همه خدایان و آدمیان بیشتر بود. دو تا از خدایان که به متیس حسادت می کردند به زئوس گفتند اگر متیس صاحب فرزندی شود، آنقدر این فرزند عاقل خواهد بود که خدایی را از چنگ زئوس درآورد و به جای او بنشیند. زئوس ترسید و درست زمان به دنیا آمدن فرزند متیس، مادر و کودک را با هم بلعید. به این ترتیب هم از خطر برکناری رها شد هم تمام عقل متیس را خورد و به اندازه او عاقل شد.

پس از متیس، زئوس الهه «تمیس»، دختر اورانوس و الهه نظم و قانون مادی را به همسری گرفت. متیس دیگر صاحب عقل کل نبود که زئوس نگران باشد، پس فرزندانی به دنیا آورد. یونانیان بر این باورند که فصلها، قوانین، عدالت، صلح و آرامشِ شب، فرزندان زئوس و تمیس اند. پس از ازدواج زئوس و هرا، زئوس از تمیس جدا شد ولی این الهه همچنان بعنوان مشاور مخصوص زئوس در کنار او باقی ماند.

همسر دیگر زئوس « همنوزین» دختر یکی از تیتانهای گذشته بود. زئوس ۹ شب پیاپی در آغوش همنوزین سپری کرد که نتیجه آن ۹ دختر زیبابود که آنها را «موزها» می نامند. هریک از این دختران الهه یکی از هنرهای زیبا شد. موزها همان الهه های معروف شعر و ادب و هنر یونان هستند که از سه هزار سال پیش تا کنون هنرمندان یونانی با علاقه خاص از آنها سخن گفته اند. «اورینومه» الهه دریا، همسر دیگر زئوس بود که سه دختر زیبا به دنیا آورد. این سه دختر مانند موزها معروفند و «جاذبه های سه گانه» نام دارند.

«دمتر» همسر دیگر زئوس بود. این الهه شب زفاف به همبستری با زئوس تن نداد. زئوس به خشم آمد و به زور او را تصرف کرد. ازاین پیوند «پرسفونه» الهه مرگ و تاریکی به دنیا آمد.

در نهایت زئوس هرا را به همسری برگزید. هرا دختر کرونوس و خواهر زئوس بود. پدرش او را به دایه ای سپرده بود و دایه او را درآبخوست یا جزیره «اویه» پرورش می داد. زئوس شنید که هرا از تمام الهه های دیگر زیباترست، به اویه رفت، هرا را دزدکی دید و عاشق او شد. برای اینکه هرا را بدگمان نکرده باشد خود را به شکل فاخته سفیدی درآورد، از آنجا که فصل زمستان بود وانمود کرد از سرما بی حس شده، هرا پرنده را برداشت و به سینه خود نهاد تا گرمش کند، زئوس شکل اصلی خود را بازنمود و خواست او را در آغوش بکشد. هرا آنقدر پایداری کرد که زئوس به او وعده زناشویی داد و اندکی پس تر مراسم ازدواجشان باشرکت همه خدایان و الهه های المپ، باشکوهی که در قلمرو خدایان بی سابقه بود برگزار شد.

پس از هرا دیگر خدای خدایان همسر نگرفت، ولی سلسله شیطنتهای بی شمار او موجب حسادت و دشمنی هرا با بسیاری کسانی شد که به دست هرا به سرنوشت های تلخی دچار شدند. زئوس در این زمینه به الهه هایی کوچک و بزرگ المپ بسنده نکرد بلکه دنبال زیبارویان زمینی که فناپذیر بودند، نیز رفت.

معشوقه های زئوس

اگر زئوس را عاشق پیشه خستگی ناپذیر بنامیم، پر بیراه نگفته ایم. او جدای از همسرانش، متیس، تمیس، همنوزین، اورینومه، دمتر و هرا دست رد به سینه هیچکدام از زیبارویان آسمانی نزد، و در میان کامیابی های بسیار چند بار هم شکست خورد. شکست های عشقی زئوس در تاریخ خدایان یونان دستمایه بسیاری آثار هنری قرارگرفت.

یکی از زنانی که مدتها در برابر خواهش زئوس و وعده هایش پایداری کرد «تتیس» بود. پانزده سال زئوس به فکر رام کردن او بود و هربار ترفند تازه ای می زد، ولی هیچکدام نگرفت. سرانجام به زور متوسل شد، در همین هنگام پرومته که از بند رسته بود رازی را که از دیرباز فقط او میدانست؛ به وی گفت. پرومته به زئوس گفت ممکن است از همبستری او با تتیس فرزندی به دنیا بیاید که زئوس را از تخت خدایی به زیر اندازد. زئوس ترسید و تتیس را راحت گذاشت.

«استریا» دختر «کئوس» و «فبه» پری جنگلی زیبایی بود که زئوس دل در گرو عشق او گذاشته بود و استریا از تمنای زئوس شانه خالی می کرد. زئوس ناچار به ترفند شد. خود را به صورت صدفی در دریای یونان افکند و در میان امواج تبدیل به جزیره ای روان شد که یونانیان آن را «دلوس» نامیدند. ترفند زئوس کارگر نشد و این الهه هم تسلیم او نشد.

زئوس جز در چند مورد، در بیشتر ماجراهای عاشقانه پیروز می شد. یکی از آنها مربوط به «لتو» است. لتو پری سرکشی بود که به عشق زئوس با گرمی پاسخ داد و خود را در معرض حسادت خطرناک هرا قرارداد و با ماجرایی تلخ و دشوار روبه رو شد. لتو از زئوس صاحب دو فرزند شد. یکی «آپولون» رب النوع موسیقی و دیگری «آرتمیس» الهه زیبای شکار.

معشوقه دیگر زئوس، «مایا» دختر «اطلس» رب النوع محافظ زمین بود. این بار این مایا بود که عاشق زئوس شد. ازآنجا که مایا همه جا خود را در معرض حسادت هرا می دید و از سرانجام کار بیم داشت، از المپ کناره گرفت و به «آرکادی» رفت و بالای کوه «سیلن» مسکن گرفت تا آنجا آزادانه ومحرمانه با زئوس عشقبازی کند. به گفته هومر زئوس هرشب پس از خوابیدن هرا نزد مایا می رفت و باقی شب را با آن شادی که هم خدایان و هم آدمیان را می فریفت در بستر مایا بسر می برد. زاده این عشق پسری بود به نام «هرمس» یا عطارد که پس تر پیامبر خدایان شد. خواهر مایا «الکترا» نیز در حلقه معشوقه های زئوس بود. فرزند آنها «هارمونی» به معنی تناسب و هماهنگی نام گرفت. خواهر سوم مایا و الکترا به نام « تایگت» نیز از چشم چرانی های زئوس دور نماند. درباره ماجرای تایگت و زئوس روایت های مختلفی هست. در روایتی گفته می شود او بر خلاف دو خواهر خود تسلیم زئوس نشد و در این راه « آرتمیس» دختر زئوس و الهه شکار به تایگت کمک کرد. آرتمیس تایگت را به صورت غزالی زیبا درآورد و وقتی او را به شکل نخست خود بازگرداند که زئوس سرگرم زیبارویان دیگر بود. روایت دیگری هم گفته شده که بر اساس آن تایگت نیز تسلیم عشق زئوس شد و از این عشق «لاسدمون» به دنیا آمد که حامی بخش بزرگی از سرزمین یونان شد.

زئوس غیر از الهه ها، به پریان نیز علاقه داشت. پریان دختران زیبایی بودند که مقامشان از خدایان نامیرا پایین تر و از آدمیان بالاتر بود. اینها نیمه خدایانی بودند که همیشه در جنگل ها و آبها زندگی می کردند و آواز می خواندند و عشق می ورزیدند. تنها پوشش اینها گیسوان زرین و پریشانی بود که گاه تا زانویشان می رسید. این پریان مردمان روی زمین را می دیدند وعشاق را در حنگلها راهنمایی می کردند و می کوشیدند تا هیجانهای دختران جوانی را که تازه با عشق وهوس آشنا شده اند آرام کنند. پریان جنگل بسیاری اوقات در دام دیوان جنگل یا ساتیرها Satyr می افتادند و ناچار تسلیم آنها می شدند. این پریان ناپیدا بودند و به چشم افراد بشر دیده نمی شدند. باری، زئوس توانست چند تن از آنها را در زمره معشوقه گان خود درآورد. دوتا از زیباترین آنها یکی «اگشین» و دیگری «انتیوپ» دختران رودخانه «ازوپوس» بودند. زئوس برای ربودن اگشین به شکل عقابی درآمد و این پری را در پنجه خود گرفت و به جزیره « اوینوپیا» برد و در همانجا بود که این پری از او صاحب فرزندی به نام « ائاکوئه» شد.

زئوس معشوقه های زمینی هم داشت. یکی از مشهورترین داستانهای عاشقانه زئوس، عشقبازی او با «دانائه» است. دانائه دختر زیبا و یکی یکدانه پادشاه آرگوس بود. پیشگویان به آرگوس گفته بودند او پسری به دنیا می آورد که پدر بزرگ خود را می کشد. آرگوس برای پیشگیری از این اتفاق طاقی از مفرغ در زیر برجی ساخت و دختر را با دایه اش آنجا زندانی کرد نا به هیچ مردی نزدیک نشود. زئوس که مجذوب زیبایی دانائه شده بود به صورت باران طلا از رخنه بام وارد اتاق شد و با دانائه درآمیخت و زاده این عشق «پرسئوس» Perseus بود. پرسئوس بعدها نیمه خدایی شد. این بخش از افسانه خدایان یونان با ایران ارتباط دارد از این جهت که یونانیان قدیم پادشاهان هخامنشی را از نوادگان پرسئوس می دانستند و نام پارس و پارسی را برگرفته از نام پرسئوس می انگاشتند. در ادبیات یونانی مکرر از داریوش و خشایارشاه با عنوان زادگان خدای خدایان نام برده شده است. با تولد پرسئوس آرگوس به وحشت افتاد و دانائه و پسرش را در صندوقچه ای دربسته نهاد و به دریا افکند. صندوقچه مدتی روی دریا سرگردان بود تا سرانجام به جزیره «سریفوس» رسید و ماهیگیری آن را از آب بیرون آورد و مادر و فرزند را نجات داد.

اما عشقبازی زئوس با معشوقه دیگر زمینی بی دردسرتر بود. این معشوقه «اوروپا» بود. اوروپا که بعدها نام خود را به قاره اروپا داد، دختر « فنیکس» پادشاه فنیقیه بود. اوروپا روزی کنار رودخانه با ندیمه های خود مشغول گل چیدن بود که دید قوچی زیبا با شاخهایی پرپیچ میان رمه گوسفندان پدرش می چرد. اوروپا مجذوب قوچ شد و او را دنبال کرد در حالیکه نمی دانست این قوچ خدای خدایان است که دل به عشق او داده و برای دیدار او به این صورت درآمده است. اوروپا شاخهای قوچ را نوازش کرد. قوچ با ادب تمام در برابرش زانو زد. اوروپا بازی کنان بر پشت قوچ سوارشد تا حلقه گلی را که در دست داشت به دور شاخهای قوچ گره بزند. همین که اوروپا بر پشت قوچ نشست، قوچ جستی زد، خود را میان امواج افکند و دوشیزه را با خود برد. آنها به جزبره کِرِت رسیدند. هنوز در این جزیره جایی را که نخستین خوابگاه عشق خدای خدایان و دختر پادشاه فنیقیه بود به گردشگران نشان می دهند. بر اساس افسانه ها درخت چناری که بر این نقطه سایه افکنده بود در تمام فصل های سال تازه می ماند زیرا شاهد عشق خدای خدایان بود. حاصل این پیوند سه پسر بود که هر سه آنها را پادشاه کرت که بعدها با اوروپا ازدواج کرد به فرزندی پذیرفت.

یکی دیگر از معشوفه های زمینی زئوس «سمله» بود. سمله دختر «کادموس» شهریار تِب بود. وقتی هرا از روابط عاشقانه او با زئوس آگاه شد خود را به شکل زنی روستایی درآورد و نزد سمله رفت و به او تلقین کرد که از زئوس بخواهد یکروز با تمام جلال و شکوهش نزد او برود. زئوس تلاش کرد سمله را از این درخواست بازدارد ولی سمله پافشاری کرد. ناچار روزی زئوس سوار بر گردونه فروزان خود بر سمله وارد شد در حالیکه برقهای آسمانی و آذرخش همراه او بودند. سمله در برابر آن همه درخشندگی و حرارت تاب نیاورد و در شعله های آسمانی سوخت و خاکستر شد. زئوس بچه ای را که سمله در شکم داشت از خاکستر بیرون آورد و تا هنگام تولد او را در شکم (یا ران) خود نگه داشت. این نوزاد همان بود که بعدها «دیونیزوس» نام گرفت.

زئوس دامنه هوسهای خود را همین جا محدود نکرد. با اینکه خودش خدای خانواده و ازدواج بود ولی به کرات زنان زیبای شوهردار را فریفت.

زئوس برای عشقبازی با «الکمن» همسر «آمفیتریون» پادشاه تِب به حیله ای دست زد. زئوس می دانست این زن بسیار پاکدامنست پس یکروز وقتی آمفیتریون از خانه بیرون رفت زئوس خود را به شکل او درآورد و وارد خانه شد. الکمن از دیدن شوهرش که تازه از خانه بیرون رفنه بود شگفت زده و در عین حال شاد شد. او گمان کرد بازگشت همسرش برای تمنای هم آغوشی با اوست. پس خود را تسلیم کرد. چند ساعت بعد آمفیتریون به خانه برگشت واز همسرش الکمن تمنای همبستری کرد ولی تعجب کرد از اینکه دید همسرش بر خلاف همیشه در بستر عشق حرارت و شوری نشان نمی دهد. الکمن هم از اینکه با این فاصله کم دوباره آمفیتریون تقاضای همبستری کرده متعجب شد. سرانجام پیشگویی این راز نهفته را بر ملا کرد و معما روشن شد. از این عشق یک شبه دو پسر به دنیا آمد، «هراکلس» یا هرکول فرزند زئوس، و «ایفیکلس» فرزند آمفیتریون.

ولی مشهورترین ماجرای عاشقانه او با زنان شوهر دار مربوط به «لِدا»ست. این افسانه قرنها منبع الهام شاهکارهای ادب و نقاشی و پیکرتراشی بوده و به صورت ضرب المثل درآمده است. داستان لدا این بود که او زنی فوق العاده زیبا بود و شهرت زیبایی اش در همه یونان زبانزد بود. روزی هنگام غروب در استخری شنا می کرد قویی سپید به او نزدیک شد. قو درخشندگی و زیبایی عجیبی داشت. قو مدتی در کنار لدا ایستاد. و با وی بازی کرد و با نوک خود سرتاپای لدا را بوسید و نوازش کرد. همان شب لدا با همسر خود به بستر رفت و نه ماه بعد صاحب دو دختر و دو پسر شد. یک دختر و یک پسر به نامهای «هلن» و «پلوکس» فرزندان زئوس (قوی سپید) و یک دختر و یک پسر به نامهای «کاستور» و «کلیتمنستر» فرزندان شوهرش بودند.

بازهم عشقبازیهای عاشق پیشه خستگی ناپذیر، زئوس، به اینها تمام نمی شود. نقریبا هر سرپرست نیمه خدایی که در شهرهای کوچک و بزرگ یونان فرمانروایی می کرد فرزند مشروع یا نامشروع زئوس بود. شاید فهرست وار از باقی عشقبازیهای او اینطور بتوان گفت که: زئوس از «پلوتو»، پری دریا، صاحب فرزندی به نام «تانتال» شد. از دو پری جنگل و دریا به نامهای «آناگریته» و «هنریون» صاحب دو پسر شد که یکی شهر «اولن» و دیگری شهر «اولید» را بنا کرد. یکبار «آلا» نوه زئوس، مورد توجه او قرار گرفت زئوس برای رهایی از حسادت هرا آلا را به زیرِزمین برد و چندین شب با اوگذراند. نتیجه این عشق «نیتیوس» پهلوان کوه پیکر بود. اندکی بعد خدای خدایان با «نه ئه را» ازدواج کرد. از این ازدواج «آگله» قهرمان بزرگ و اساطیری یونان به دنیا آمد. یکبار هم زئوس عاشق «پروتوگنی» همسر «لوکر» شد. لوکر خود پسر زئوس از یک پری جنگلی بود. زئوس این زن زیبا را که در واقع عروس خودش بود از شوهرش ربود و از او صاحب پسری به نام «اوپونس» شد. سپس عاشق «یتیا»، خواهر عروسش، شد . درست شبی که از بستر یتیا باز می گشت در جنگل پری زیبایی به نام «نیتا» دید و به صورت کبوتری سپید باقی شب را با او گذراند. «تالی» دختر «هفائیستوس» معشوقه دیگر زئوس بود. هفائیستوس پسر زئوس و خدای مقتدر صنعت بود او از خدایانی بود که المپ را ترک کرد تا مجبور به اطاعت کورکورانه از زئوس نباشد. زئوس از دختر هفائیستوس صاحب فرزندی به نام «پالیک» شد. معشوقه دیگر زئوس «تیمبریس» بود که «پان» خدای معروف جنگلها و بستانها در ادبیات مغرب زمین را به دنیا آورد. معشوقه معروف دیگر زئوس «دیا» همسر «هکسیون» بود. زئوس برای فریفتن او به شکل اسبی درآمد و دیا را که عادت به اسب سواری داشت بر پشت خود نشاند و به جنگل برد و از او صاحب فرزندی به نام «پیرتیوس» شد. «کارمه» زن زیبای جزیره کرت نیز یکبار به خوابگاه زئوس راه یافت و بعد «بریتومارتیش» را به دنیا آورد. همچنین «السه» که بعدها به دست زئوس به آسمان رفت و بصورت ستاره ای درآمد فرزندی به نام « اتیمینوس» را به خدای خدایان ارمغان داد.

برداشت های گوناگون از عشقبازیهاس زئوس

در تفسیر عشقبازیهای زئوس نظرهای بسیاری مطرح شده است. برخی بر این باورند که این عشقبازیها سمبل فلسفی ست. برای مثال عشقبازی زئوس، خدای روشنی، با لدا یا لتو، که نزد نخستین یونانیان و بسیاری اقوام آریایی الهه شب و تاریکی بوده، آمیختگی روز و شب را نشان می دهد. برخی دیگرنگاه تاریخی به این داستانها دارند. آنها می گویند شاید مثلا داستان عشق زئوس به دختر پادشاه فنیقیه و بردن او به جزیره کرت بصورت گاو وحشی نمانیدۀ انتقال تمدن فنیقیه به کرت و از آنجا به یونان باشد، زیرا گاو وحشی وقوچ نشان فنیقی ها بوده است. برخی دیگر، این داستانها را برداشت هایی شاعرانه از عوامل طبیعی می دانند. مثلا باران طلا که بر دانائه بارید و او را باردار کرد، ظاهرا نور زرین خورشید است که تخم ها و دانه ها را در دل خاک بارور می کند.

بنابراین باید دانست که یونانیها در انتساب این داستانها به خدای خدایان خود قصد توهین به او نداشتند. بلکه می خواستندعواطف خود و معنای زندگی را بصورتی شاعرانی و زیبا توصیف کنند.

فرزانه کاوه، کارشناس زبان و ادبیات فارسی، فارغ التحصیل سال 1370 هستم. افتخار شاگردی استادان بنام این رشته از شمار نوشین روانان سادات ناصری، محمود عبادیان، دانش پژوه و نیز جناب دکتر سعید حمیدیان و دکتر جلال الدین کزازی را دارم. در پی مطالعات پرشمار در زمینه ادبیات حماسی و اسطوره در روزهای پایانی سال 1398 تصمیم به راه اندازی وبسایت سپندارمذ گرفتم. در این وبسایت به بیان و تحلیل داستانهای حماسی و اسطوره ای از ایران و دیگر فرهنگها، شناخت اسطوره و نمادهای اساطیری، تاریخ و اسطوره می پردازم.

4 دیدگاه روشن زئوس، همسران و معشوقه گان

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.