افسانه دب اکبر و دب اصغر

افسانه دب اکبر و دب اصغر، خرس بزرگ یا Arctos و خرس کوچک یا Arctophylax روایت می کند که چرا صورت های فلکی دب اکبر و دب اصغر را به این نامها می خوانند. در افسانه دب اکبر در اساطیر یونان گفته می شود کالیستو یکی از معشوقه های زئوس در ماجرایی به دب اکبر و پسرش آرکاس Arcas به دب اصغر تبدیل شدند.

کالیستو و افسانه دب اکبر و دب اصغر

کالیستو Callisto یکی از اساطیر آرکادیست. برخی نویسندگان او را الهه ی جنگل می دانند. به گمان برخی دیگر او دختر لیکائون پادشاه آرکادی، و به روایتی دیگر دختر نیکتئه Nyctee بود. کالیستو نذر کرده بود تا پایان عمر باکره بماند. او از همراهان آرتمیس از اساطیر باکره و الهه ی شکار یونان بود. کالیستو می خواست سراسر زندگیش را مجرد بماند و به شکار در کوهستانها بگذراند. اما زئوس عاشق او شد. از آنجا که کالیستو از مردان می گریخت، زئوس خود را به شکل آرتمیس درآورد و با او درآمیخت. در روایت دیگری گفته می شود زئوس به پیکر آپولون، برادر آرتمیس و خدای آرکادی با کالیستو درآمیخت. به هر روی کالیستو باردار شد و این راز را از آرتمیس پنهان کرد. ولی روزی آرتمیس با همراهانش تصمیم گرفتند در چشمه ای آب تنی کنند. کالیستو لباسش را درآورد و رازش فاش شد.

آرتمیس خشمگین شد و او را به خرسی تبدیل کرد و از گروه همراهان راند. برخی می گویند هرا از روی حسادت یا از آنجا که دید زئوس معشوقه اش را از او پنهان می کند، کالیستو را به شکل خرس درآورد. برخی هم می گویند زئوس که می خواست کارهای ناپسند خود را پنهان کند او را به خرس تبدیل کرد. به هر روی چه آرتمیس به خاطر پیمان شکنی، چه هرا به خاطر حسادت و چه زئوس به خاطر پنهان کاری داستان کالیستو به این فرجام رسید که او به خرسی تبدیل شد. در این میان به دستور زئوس، هرمس فرزند زئوس را از شکم کالیستو بیرون آورد و این نوزاد پسر را که آرکاس Arcas نام داشت به مایا سپرد تا او را پرورش دهد. اما هرا که از فرجام کار کالیستو خشنود نبود و به این بسنده نمی کرد که او فقط به خرسی تبدیل شده باشد کاری کرد که آرتمیس فکر کند این یک خرس معمولیست و او را شکار کند. اینجا بود که زئوس به کمک کالیستو آمد و او را به صورت فلکی دب اکبر یا خرس بزرگ درآورد و در آسمان نشاند. اما هرا باز هم کینه توزی اش را ادامه داد و تتیس و اوشنوس را وادار کرد که نگذارند کالیستو به قلمرو شان یعنی اقیانوس وارد شود. در نتیجه کالیستو یا دب اکبر همیشه باید دور ستاره شمالی بچرخد و هرگز غروب نکند.

در روایت دیگری از افسانه دب اکبر و دب اصغر گفته می شود که وقتی آرکادس بزرگ شد در جنگل می گشت که با خرس بزرگی که در واقع کالیستو بود برخورد کرد. آرکادس که نمی دانست این خرس مادرش است، او را دنبال کرد. خرس وارد پرستشگاه زئوس و سپس وارد محوطه مقدس شد. آرکادس هم در پی او رفت. وارد شدن به این محوطه اشتباهی بزرگ بود که سزای آن مرگ بود. زئوس که دید هم همسر و هم فرزندش در خطر مرگ هستند آنها را به صورت فلکی دب اکبر و دب اصغر یا خرس بزرگ و خرس کوچک تبدیل کرد و در آسمان نشاند.

قربانی لیکائون پادشاه آرکادی برای زئوس

لیکائون Lycaon پسر پلاگوس Pelagus بود. در اساطیر یونان پلاگوس نخستین انسانی ست که از خاک زاده شد و نخستین شهریاری ست که بر زمین فرمانروایی کرد. برخی نویسندگان می گویند لیکائون مانند پدرش پادشاهی بسیار مهربان بود و خدایان به دیدن او می آمدند. برخی نویسندگان گفته اند در آن روزگار و در آن سرزمین لیکائون و پسرانش را به بی دینی می شناختند. پسران لیکائون برای آنکه بدانند بیگانگانی که به دیدن پدرشان می آید واقعا از خدایان هستند یا نه، کودکی را می کشتند و گوشت او را با گوشت قربانی که برای غذا تهیه شده بود مخلوط می کردند. یکبار وقتی زئوس در پیکر یک انسان به خانه لیکائون رفته بود تا گناهکار بودن یا نبودن او را بیازماید، پسران لیکائون کودکی را که برخی می گویند آرکادس پسر زئوس و کالیستو بوده، قربانی کردند و گوشتش را با گوشت حیوانی آمیختند و نزد زئوس آوردند. آنها معمولا برای اینکه خدایان را از انسانها بشناسند این کار را می کردند. چرا که اگر میهمان آنها انسان بود با خوردن گوشت قربانی به گرگ تبدیل می شد و ۸ سال در همان شکل باقی می ماند. اگر در این ۸ سال دیگر گوشت انسان نمی خورد به شکل نخست خود بازمی گشت. ولی اگر میهمان آنها از خدایان بود می توانست گوشت انسان قربانی شده را بدون هیچ خطری بخورد.

باری، زئوس آگاه شد کودکی که قربانی شده پسر خودش است. او خشمگین شد و به روایتی لیکائون و پسرانش، البته بجز نیکتیموس Nyctimus را با آذرخش نابود کرد و به روایتی دیگر خانه او را با آذرخش نابود کرد و خود لیکائون را به گرگی تبدیل کرد. نیکتیموس را گایا نجات داد. او از زئوس خواست که این پسر را نکشد و همین پسر جانشین لیکائون شد. زئوس اعضای آرکادس را دوباره کنارهم چید و او را زنده کرد. برخی می گویند پس از آن زئوس آن سرزمین را غرق سیلاب کرد.

قربانی کردن انسان برای خدایان

افسانه ی دب اکبر و دب اصغر در اساطیر یونان و ماجرای قربانی کردن کودکی برای زئوس یکی از اسطوره های علت شناختی ست که مراسم ترسناک قربانی کردن انسان را که در آرکادی رایج بوده، روایت می کند. پیر گریمال در فرهنگ نامه ی اساطیر یونان و رم می نویسد این افسانه، داستان قربانی کردن انسان برای زئوس را روایت می کند. او می نویسد قربانی کردن انسان در آرکادی رسم بود و کسانی که در این مراسم بودند با آداب ویژه ای آن قربانی به ویژه امعاء و احشاء آن را می خوردند. پس از این آنهایی که از خدایان نبودند به صورت گرگی در می آمدند و تا هشت سال به همین شکل باقی می ماندند و اگر در این هشت سال دیگر از گوشت انسان نمی خوردند دوباره به شکل نخستین خود بازمی گشتند.

پوزایناس Pausanias که در زمان او هنوز هم این رسم رواج داشته می گوید:” این رسم خوشایند من نبود و رسمی بود که از دیر زمانی پیش رواج داشت”. جان پین سنت در اساطیر یونان می نویسد: روزگاری مردم باور داشتند که در مراسم قربانی کردن انسان برای خدایان [اگر انسانی از گوشت قربانی بخورد] به گرگ تبدیل می شود و پس از ۹ سال در صورتی که گوشت انسان نخورد به شکل نخست خود برمی گردد. او می نویسد انسانی که در این روایت به پیکر گرگ در می آید شاید کسی ست که در این مراسم، اندرونه ی کودک قربانی را می خورد و تا مراسم بعدی در نقش گرگ-کاهنِ زئوس باقی می ماند. این کاهن در واقع باران سازست. چرا که در آن سرزمین [مونت لسوس، که این مراسم در آن برگزار می شد] چشمه ای بود که بر خلاف دیگر چشمه های آرکادی آب آن همیشه جاری بود. زمانی که خشکسالی می شد کاهنِ باران ساز روی آب ِ این چشمه را با شاخه یی از بلوط آشفته می کرد و با این کار از روی چشمه مِهی بلند و به ابر تبدیل می شد و آرکادی را از باران سیراب می کرد. او می نویسد به این سبب، شگفت انگیز نیست که قربانی دادن لیکائون موجب پیدایی سیلاب شده است.

جان پین سنت می نویسد: تپه های خشک و بی آب آرکادی سبب فقر مردمان آن بخش از یونان شده بود و به این دلیل در اساطیر آن بخش مراسم آیینی بسیاری در تلاش برای زنده ماندن برگزار می شد و شاید یکی از این مراسم قربانی کردن شهریاریست که تجلی خداست و کودکی که لیکائون قربانی می کند جایگزین شهریار و آدمخواری از این دست آیین است. این شهریار مقدس در گذر زمان جای خود را برای قربانی شدن به کاهنی واگذار می کند و با گذر زمان کودکان جای قربانیان پیشین را می گیرند. او می نویسد: نشانه های بسیاری از اینگونه مراسم آیینی در دیگر اسطوره های یونان هست.

منابع:

  • فرهنگ نامه اساطیر یونان و رم، پیر گریمال، ترجمه دکتر احمد بهمنش
  • اساطیر یونان، جان پین سنت، ترجمه باجلان فرخی
  • اساطیر یونان و رم، ادیت همیلتون، ترجمه عبدالحسین شریفیان
  • سایت www.greekmythology.com

فرزانه کاوه، کارشناس زبان و ادبیات فارسی، فارغ التحصیل سال 1370 هستم. افتخار شاگردی استادان بنام این رشته از شمار نوشین روانان سادات ناصری، محمود عبادیان، دانش پژوه و نیز جناب دکتر سعید حمیدیان و دکتر جلال الدین کزازی را دارم. در پی مطالعات پرشمار در زمینه ادبیات حماسی و اسطوره در روزهای پایانی سال 1398 تصمیم به راه اندازی وبسایت سپندارمذ گرفتم. در این وبسایت به بیان و تحلیل داستانهای حماسی و اسطوره ای از ایران و دیگر فرهنگها، شناخت اسطوره و نمادهای اساطیری، تاریخ و اسطوره می پردازم.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.